قرار نیست که انگار ما به هم برسیم...
لازم دیدم برای عوض شدن فضای سایت، غزلی از یک عاشق رو براتون بذارم!
خدا برای تو بغضش گرفت و بعد از آن صدای اشک خدا بود هق هق باران
دلم برای تو گاهی عجيب می گيرد غروب ها و دم عصر جمعه آقا جان
در انزوای خيالم خيال می کردم که بود مرغ خيالم به راهتان مهمان
و سالهاست که از خود سوال می پرسم که بی شما به چه اميد گل دهد گلدان
قرار نيست که انگار ما به هم برسيم تمام خواهشم اما به اين دو جمله و آن
که هر کجا و کجايي خدا نگهدارت …………………………
دوست دارم مصرع آخر رو هر کسی خودش پر کنه. (شاعر:امین سوری)
+ نوشته شده در جمعه ۲۹ آذر ۱۳۸۷ ساعت 13:15 توسط حسينی
|
پایگاهی برای گردهمایی لحظه به لحظه و مجازی فارغ التحصیلان دورهی 12 دبیرستان و راهنمایی احسان