پیامبر(لینک اضافه شد)

به نظر می آد جریانی در سینما امریکا شکل گرفته که سالها پیش بعد از جنگ ویتنام هم شاهدش بودیم.دوره ای که پسران به جنگ رفته مرد به جامعه امریکا برگشتنند.مردانی که در جایی دور از خانواده هاشون و جامعه مردی رو به سبک خودشون تجربه کردند و حالا باید خودشون رو با قواعد مردانه ولی شکننده دنیای اطرافشون سازگار کنند.در دوره بعد از جنگ ویتنام فیلم های "اینک آخرالزمان"،"متولد چهارم جولای" و"غلاف تمام فلزی" ساخته شدند.در سینمای خودمون هم فیلم "آژانس شیشه ای" از این نوع بود.حالا در دو سال اخیر فیلم های ضد جنگ یا دقیق تر فیلم هایی که روایت زندگی قهرمان های قهرمان های از جنگ برگشته است در اثار شاخص سینمای امریکا دیده می شوند.جریانی که فکر کنم از فیلم های مهم شروع کننده اش in the valley of elah باشه و در سال قبل با سه فیلم "برادران"،"hurt locker و "پیامبر" ادامه پیدا کرد.یکی از مهم ترین شاخصه های این فیلم ها بازی های عالی نقش های اصلی و مکمل فیلم ها بود که در باور پذیری و تاثیر گذاری این فیلم ها نقش مهمی داشت،در برادران بازی درخشان توبی مکگوایر که باور نمی کردم در بازی کردن نقشی غیر از اسپایدرمن اینقدر موفق باشه یا ناتالی پورتمن زجر کشیده و حتی جک جینهال(توانمندی این دو تا رو می دونستم برای همین شگفت زده نشدم.)یا قهرمانی که زندگی از دست رفته اش رو به جای کوکائین مثل قهرمانان جنگ ویتنام در خنثی کردن بمب در عراق جستجو می کنه و در آخر فیلم محبوب من از بین این موج،پیامبر،فیلمی در مورد جانبازی که تازه از جنگ عراق برگشته بعد از طی کردن مراحل بهبود برای ادامه مدت تعهد خدمتش، ماموریت اطلاع دادن کشته شدن سربازان امریکایی به خانواده هاشون بهش ابلاغ میشه.سربازی که با این برنامه به جنگ رفته بود که هرگز برنگرده(به عنوان مثال جدا شدن از نامزدش)حالا وظیفه داره خبر کشته شدن دیگر سرباز ها رو به خانواده هاشون اعلام کنه و شاهد زجر کشیدن بازماندگان جنگی باشه که خودش توش شرکت داشته.فیلم به دو نکته تاکید داره یکی وضع قهرمان تنهای از جنگ برگشته و دیگری وضع خانواده هایی که جنگ روشون تاثیر گذاشته.سرباز تنهای از جنگ برگشته تنها کسی رو که کنارش می بینه افسر مافوق از خود راضیشه که فکر می کنه همه چیز رو می دونه،با سبک زندگی عجیب.تقابل این دو شخصیت یکی از اصلی ترین موضوعات فیلم میشه که فقط در یک مستی و درد به تفاهم ختم میشه.کلا با توجه به تاکیید فیلم به روابط انسانی پیشنهاد می کنم که حتما فیلم رو ببینین چون خیلی قابل توضیح نیست.

دقت کردین چقدر زندگیمون تحت ناثیر اخبار قرار داره؟کافیه که پیامبری بیاد خبری بده و زندگی دگرگون بشه فقط به شرطی که به عمق خبر پی ببریم.شروع اعلام مهمترین خبر مبارک.

لینک:http://tinyurl.com/messnger

 

چند موضوع کم ربط

1.در نتیجه حوادث پس از انتخابات! صدا و سیما در تولید بعضی برنامه هاش بازنگری کرده.هم در زمینه فرم و اجرا برنامه ها و هم در محتوا برنامه ها.تغییر در فرم که کاملا قابل مشاهده است مخصوصا در شبکه یک که ادعای سراسری بودن دارد.یک نگاه به دکور و جلوه های بصری اخبار و نحوه اجرای مجری ها این تغییر رو نشون میده.البته این تغییر خیلی به اخبار بوی بی بی سی داده.یا تولید یک برنامه سیاسی در همین شبکه(اسمش رو نمی دونم،سایت شبکه هم واقعا اطلاعات جامع در اختیارم گذاشت!) که 2 مجری مرتبا سعی می کنند با تصاویر آرشیوی و تناقض هاشون آبروی غرب رو ببرن و به همه تصویری عریان از وضعیت سیاست های خارجی اروپا و امریکا نشون بدن.فقط معلوم نیست که این نحوه اجرای دو نفره با حرکت اضافه و اغراق شده دست و بدن به همراه زوایا و حرکات خارج از عرف دوربین در محیط باز از کجای فرهنگ ما کشف شده و به این برنامه تزریق شده.یک بازنگری دیگر در مورد محتوا برنامه هاست که نمودش در زیاد شدن برنامه های گفتگو محور است و بحث های مطرح شده در این برنامه ها.برنامه هایی مثل "د.ا.ف."(دیروز،امروز،فردا)،آژیر،بدون حاشیه،میز گرد های زیاد شبکه 4،پخش زنده شدن برنامه نقد سریال و فیلم های شبکه 5 وبرنامه "هفت" که بعد از چند سال که از مطرح شدن ایده نود سینمایی گذشت بالاخره شروع شد.من معمولا برنامه داف رو نگاه می کنم چون واقعا بحث های خوبی توش مطرح میشه،همیشه هم در نهایت به مبانی پایه ای در همه امور می رسن و همین جا است که تقابل عقیده ها مشخص میشه.البته معمولا مهمان برنامه اشتباهات اساسی در منطق و نحوه استدلال دارد(اوجش در دادگاه شریعت مداری-شبکه 4- که با استدلال "آقای قاضی شما چشمتون رو ببندین بعد به من بگین این کسی که من توصیف میکنم به جز جاسوس موساد کی میتونه باشه؟"باب جدیدی در منطق باز کرد)(محکوم به طرفداری از شیرین عبادی نشم،منظور نحوه استدلال است)ولی به هر حال دیدن برنامه رو توصیه می کنم.

2.طبق بیانیه تهران فعلا تهیه سوخت راکتور تهران بدست غربی ها می افته برام عجیب بود،سرچ کردم، تو صحبت های آقای خامنه ای به این جملات رسیدم:

يكى از مسائلى كه در اين مذاكرات جهانى مطرح شد و آن را بعضى از اروپاييها و ديگران گفتند، اين بود كه ما نه تنها با انرژى اتمى صلح‏آميز در ايران مخالفتى نداريم، بلكه خودمان برايشان نيروگاه مى‏سازيم و خوراكش را هم مى‏دهيم. از نظر ما اين موضوع قابل قبول نيست؛ زيرا آن نيروگاهى كه غربيها بخواهند براى ما بسازند و سوختش را هم بدهند، به درد ايران نمى‏خورد؛ آن به گروگان دادن ايران و ايرانى است! من يك وقت راجع به نفت گفتم اگر اين نفتى كه دست كشورهاى اين منطقه است، در دست اروپاييها بود و بنا بود آنها به شما مردم ايران و مردم ساير كشورهايى كه امروز نفت توليد مى‏كنند، بفروشند، براى هر استكانش جانِ شما را مى‏گرفتند! حالا ميليونها بشكه را به قيمت ثمن‏بَخس مى‏خرند و پولى كه بابت آن مى‏دهند، مثل ندادن است. اگر غربيها بخواهند سوختِ نيروگاه ما را بدهند، آن را به هزاران شرط مى‏دهند: چرا فلان حرف را گفتيد؟ نمى‏دهيم؛ چرا فلان حرف را نگفتيد؟ نمى‏دهيم! جمهورى اسلامى زير بار اين حرفها نمى‏رود. ما سوختِ نيروگاه را خودمان توليد مى‏كنيم، كه از لحاظ مقرّرات بين‏المللى هم مجاز است. البته تهيه سوخت داراى فناورىِ بالا و فرآيند بسيار مهم، پيچيده، حسّاس و اثرگذار در سطح عام و فناورى كشور است.

این همه ابرو خرج کردیم،مملکت رو بد نام کردیم،صنعت کشور رو به خاطر تحریم تا حد نابودی بردیم(اگرم برگرده یک عقب موندگی سنگین به بار آوردیم)به خاطر هیچی؟نمی گم الان راه دیگری جز این بیانیه داشتیم،این بیانیه اجبار زمان بود و شاید واقعا الان پیروزی باشه ولی فقط ضرر رو کم کرده.این همه سال تبلیغات خود کفایی و جشن هسته ای،آخرش هم نتیجه شد خلاف آرمان ها؟

3.جنتی تو نماز جمعه اخیر این جملات رو گفت:


مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی 2 سال قبل در این خصوص به امضا رسید اما آن را در قفسه گذاشته و درش را بسته اند. شما این متن را امضا کرده اید حال چرا اجرا نمی کنید من همان زمان که تصویب شد حضور داشتم و گفتم شما باید از یک نقطه شروع کنید شما مقصرید از حقوق بگیران و کارمندان خود شروع کنید دانشگاه و دانشجو در اختیار شماست با این شرایط گزینش کنید اگر نه کمیته انضباطی وارد عمل شود، دانشجو نمره می خواهد ناچار است دستور دهید عمل کند. در بیمارستانها و دانشگاه ها باید این عملی شود . نمی توانستید چنین کنید؟

من تحقیقات دینی در مورد حجاب ندارم ولی نتیجه روش بالا رو لمس کردم،فقط یک افتضاح به بار اومده ازش!اگر کسی در مورد حجاب و علت اجباری بودنش در جامعه و وظیفه حکومت،عملکرد ائمه و ... چیزی می دونه زحمت بکشه زکات علمش رو بده.

4.چرا صدا و سیما از دیدار مادران جاسوس های امریکایی با بچه هاشون تو هتل استقلال به صرف شیرینی و نهار رو پوشش نداد؟این که آخر بشر دوستی بود،فقط برا خارجی ها پخش کردن که اونا یاد بگیرن؟!آخه ما خودمون تهشیم!

vantage point

این فیلم روایت داستان ترور رئیس جمهور امریکا در یک همایش مبارزه با تروریسم در اسپانیا است.داستانی که بار ها به شکل های مختلف توسط افراد مختلف تعریف شده،عاملی که باعث تفاوت این فیلم با بقیه فیلم هایی که در این دسته قرار می گیرند مثل "shooter" یا "ترور ریچارد نیکسون" با بازی شون پن و Naomi watts می شود، نحوه روایت داستان است که از قواعد معمول پیروی نمی کند.داستان فیلم چندین بار از حدود 20 دقیقه قبل از انجام ترور شروع می شود که در هر بار روایت داستان، دوربین یکی از حاضران در صحنه ترور را دنبال می کند و ما داستان را از زاویه دید این شخصیت پیگیری می کنیم.با هر بار تعریف داستان به تصویر روشن تری از شخصیت ها و روابط بین آن ها می رسیم و داستان هم مقداری از نطر زمانی پیشرفت می کند.کارگردان با کمک این روش چندین بار از آرامش اولیه که در هر داستانی معمول است شروع می کند و داستان را در نقطه اوج و هیجان بالا ختم می کند تا اینکه در یک قسمت نهایی با حضور اکثر شخصیت ها هیجان با نهایت می رسد.این موضوع باعث شده که شما هیجان چندین فیلم اکشن را در یک فیلم تجربه کنید بدون اینکه به خاطر ریتم سریع، داستان را از دست بدهید و سر در گم شوید.کار کارگردان در مدیریت صحنه های اکشن و استفاده خوب از جلوه های ویژه و از همه مهم تر کنترل عالی جمعیت برای نمایش فضای آشوبی که بعد از ترور در شهر رخ می دهد قابل احترام است.فیلم به خاطر استفاده مناسب از محیط و بافت سنتی اسپانیا و بازی های یکدست فیلم خوش ساخت از کار در آمده و ارزش دیدن دارد.نکته قابل توجه دیگر هم بازی فارست ویتاکر در فیلم است که سال قبل از اکران این فیلم به خاطر فیلم "آخرین پادشاه اسکاتلند"جایزه اسکار را گرفت،در اینجا هم به میزان حضورش در فیلم موثر بازی کرده و در صحنه نهایی درخشان.
پی نوشت:
1.فکر کنم زیادی در مورد این فیلم مثبت نوشتم که دلیل شخصی داره،اگر کسی فیلم را دیده نقاط ضعف فیلم را بنویسد.
2.انیمیشن the secret of kells را هم حتما ببینید.

رنگ آمیزی با نور

قبلا شهاب توی وبلاگ یکی از عکس هایی که خودش گرفته بود رو گذاشته بود دیروز متوجه شدم که این نوع عکس ها خیلی رایج شده و با عنوان رنگ آمیزی نوری(Light Painting)معروف شده چند تا از نمونه های خوبش را در ادام مطلب ببینید:

Image by rafoto

ادامه نوشته

لحظه ی زیبای حقیقت

چند روز پیش یک کلیپ از یکی از مسابقات تلویزیونی شبکه fox دیدم که خیلی برام جالب بود.در برنامه the moment of truth از شرکت کننده سوالات خصوصی می پرسن و با دروغ سنج اونو چک می کنند.در هر مرحله سوالات شخصی تر میشه و جایزه هم در هر مرحله اضافه میشه تا 21 سوال که جایزه 500000 دلاری رو داره.جلب اینکه تا حالا هم کسی نتونسته به 21 سوال بدون دروغ جواب بده و این جایزه رو ببره.4 نفر از دوستان و اعضا خانواده شرکت کننده هم در استدیو هستند که می توانند یک بار در طول برنامه درخواست کنند که شرکت کننده به سوال جواب نده و مجری سوال جایگزین رو بپرسه.این قوانین کلی مسابقه بود ولی کلیپی که من دیدم 3-4 تا سوال از سوال 14 به بعد از یک زن جوان بود در حضور شوهر، احتمالا مادر،پدر و خواهر.مجری برنامه تمام حیثیت و ابرو زن و مرد رو با سوالاش ازشون گرفت.از این سوال که "موقع ازدواج فکر می کردی هنوز عاشق دوست پسر قبلیت هستی؟"(مضمون)شروع کرد و تا گرفتن اعتراف داشتن رابطه جنسی با غیر از شوهر بعد از ازدواج پیشرفت.زن به همه این سوالات با مشکلات  و خجالت جواب داد(شوهر بدبخت 5 متر اون طرفتر نشسته بود!).به نظرم زن قطعا برنده می شد چون دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت تا براش دروغ بگه.وقتی مجری  سوال 18 رو پرسید به نظرم احمقانه بود چون مجری پرسید"به نظر خودت آدم خوبی هستی؟"ولی نتیجه یک صحنه ویران کننده بود.زن پس از کلی مکث (جواب شوهرش خیر بود!)گفت بله.ولی دروغ سنج اعلام کرد که دروغ میگه!این زن یکی از بهترین صحنه هایی که تا حالا دیدهام رو خلق کرد.تمام مشکلات رو با دروغ هرچند به سختی پشت سر گذاشت از ابروش خرج کرد تا به هدف برسه ولی با دروغ گفتن به خودش نابود شد.نشونم داد که با هر کی می خوام روراست نباشم به خودم نباید دروغ بگم و نمی تونم به خودم دروغ بگم.

(این کلیپ در گروه فیس بوک دوره به اشتراک گذاشته شده.)

شستشو یا که فرار مغزهای پسته ای؟!

من قرار بود در یک مطلب کتاب "جنگ روانی" که جزو کتاب های درسی دانشگاه عالی دفاع ملی است را بررسی کنم ولی به علت کم کاری فقط فایل مربوط به بخش روش های شستشوی مغزی را برای دانلود قرار می دهم اگر لازم بود توضیحات بیشتری آماده می کنم ولی به نظرم الان همین صفحات گویای محتویات کتاب است.

افشاگری دیگری از روزنامه جوان

من قبل از عید روابط پنهان کلاه قرمزی و دشمنان انقلاب را روشن کردم و این بار به لطف روزنامه جوان می توانیم به روابط جومونگ و رژیم صهیونیستی پی ببریم.(من در متن تغییری ایجاد نکردم.)

در اواخر مردادماه ۸۸ تب «جومونگ» تهران را فراگرفت و عده اى از خبرنگاران رسانه هاى مختلف به دنبال اين بودند كه با آمدن جومونگ به تهران سريعاً خود را به او رسانده و گزارش هاى مفصلى را براى رسانه هاى خود تهيه كنند.

در سريال «افسانه جومونگ» جومونگ همچون موسى (ع) در خانه فرعون (امپراتور) رشد و نمو مى كند،با وى به مخالفت برمى خيزد و در نهايت مردم آواره را با گذراندن از رودخانه اى پهناور (كه گذرموسى (ع) از رود نيل را تداعى مى كند) به سرزمين خالى از سكنه (!) پدرانش يعنى چوسان قديم (ارض موعود) وارد مى كند.

چوسان در ذهن عبارت «چو سان - jew sun» يعنى خورشيد يهود را متبادر مى سازد و ماجرا آنجا شگفت آور مى شود كه خورشيد در تورات، نماد ارض موعود يا سرزمين مادرى مى باشد! چوسان كه ارض موعود شد، منجى اين قوم - جومونگ - نيز راهبى يهودى مى شود (jew monk = راهب يهودى) و پايه هاى ابتدايى امپراتورى خود را در جو لبن (jew lebun = لبنان يهود) بنا مى كند. در اكثر واژه هاى كليدى اين افسانه كره اى، «جو» يا چيزى شبيه آن (كه دقيقاً با همين تلفظ، در زبان لاتين به معناى يهودى است) به كار رفته است. شايان ذكر است، لازم نيست دقيقاً املاى اين لغات صحيح باشد؛ چرا كه در عمل هم ممكن نيست. بلكه نويسندگان اين افسانه كوشيده اند از اسامى يا كلماتى بهره ببرند كه بيشترين شباهت را با اسامى و مفاهيم يهود داشته باشند و تلفظ مشابه آنها - نه الزاماً املا - اهداف صهيونيستى عناصر پشت پرده اين مجموعه را در ذهن بينندگان نهادينه كند. جالب اينكه بيشتر اين عبارات، اسامى خاص هستند تا در صورت ترجمه و دوبله به زبان هاى ديگر، تغيير نكنند.

البته آنچه ذكر شد، سواى موارد متعدد نمادگرايى تصويرى صهيونيستى اين سريال است. اگر نقشه چوسان قديم كه روى پوست ترسيم شده را ديده باشيد فقط كافيست نقشه فرضى ارض موعود صهيونيست ها (نيل تا فرات) را قبلاً ديده باشيد تا از اين شباهت بى اندازه به شگفت آييد. در پس زمينه سكانس هاى مختلف اين سريال با ستاره شش گوش يا تصاوير متعدد پرچم هايى داراى نقش خورشيد كه نماد ارض موعود صهيونيست هاست، مواجه مى شويد.

نقش «كابالا» يا عرفان و سنت شفاهى يهود و پيشگويى هايشان در اين سريال غوغا مى كند. گويا قرار نيست هيچ تصميمى بدون اذن پيشگوهاى زن اين سريال انجام گيرد. لابد آنها هم حداقل يك «نوستراداموس» يا «ربى يهودا»، «ارى مقدس»، «ربى شمعون» و ديگر كاباليست هاى يهودى لازم دارند تا برايشان، واقعه ۱۱ سپتامبر را پيشگويى كنند و از آينده روشن قومشان بگويند. تاكيد بسيار بر مساله پيشگويى، پرده از نيتى شوم و شيطانى بر مى دارد كه آن چيز جز نامگذارى دهه دوم قرن بيست و يكم به نام دهه كابالا نيست.

آنچه در اين سريال و ديگر فعاليت هاى فرهنگى - رسانه اى يهود به آن پرداخته مى شود. آماده سازى ذهن مردم جهان براى پياده شدن مفاهيم دلخواهشان است. همان گونه كه فيلم ها، سريال ها و آوازه خوانى هاى سبك متال و... دهه نود، جهان را براى ورود به عصر ترانس مدرنيسم كه همان Satanism يا شيطان پرستى بود، آماده كرد.

جومونگ كه گويا «ماشيح يهود» بوده و قومش نيز همان فرزندان برتر خداوند هستند، ارتباطى تنگاتنگ با تورات و تلمود دارد. آنگونه كه همواره مورد عنايت الهى است و حتى همچون پيامبران بنى اسراييل (طالوت و داوود)، خداوند به او روش بافت و ساخت زره را آموخته و سربازانش با تعدادى كم بر دشمنان بسيار خود از امپراتورى چينى ها (هان) پيروز مى شود.
نقش زنان در اين سريال (اعم از كاراكترهاى مثبت ومنفى) انسان را به ياد پيامبران زن هفتگانه يهود يا حداقل ديگرانى چون ريوقا، ساره، يائل و ... مى اندازد. شخصيت بانو «سوسانو» بسيار شبيه «دبورا» پيامبر زن يهودى است كه بنابر فصل هاى چهار و پنج كتاب شوفطيم از مجموعه عهد عتيق بر سربازان سيسرا پيروز مى گردد يا اقدامات تجارى وى «گراسيا ناسى» زن تاجر معروف يهودى و عامل اصلى نفوذ يهوديان در دربار عثمانى را در خاطر زنده مى كند. بانو سويا (همسرجومونگ) نيز كه ابتدا به اسارت مى رود، ولى پس از بازگشت به خاطر اهداف عاليه قوم همسرش از معرفى مجدد خود سرباز مى زند، انسان را ياد داستان «هدسه» كه بنابر فيلم صهيونيستى «يك شب با پادشاه» به زور از خانه عمويش مردخاى ربوده شد و به همسرى خشايار شاه درآمد، مى اندازد.

در بررسى شخصيت هاى زن اين سريال، از هدسه كه با نفوذ در دربار ايران، مقدمات قتل ۷۷۰۰۰ ايرانى را فراهم كرد، بگذريم (كه شرح آن در دفتر استر از مجموعه عهد عتيق آمده است)، به ياد «ركسلانه» يا «خرم سلطان» يهودى مى افتيم كه با نفوذ در دربار سليمان، پادشاه عثمانى به همسرى وى درآمد و با قتل وليعهد «مصطفى» بالاخره منجر به قتل سلطان سليم دوم و شعله ور شدن آتش فتنه جنگ هاى ايران و عثمانى شد. در ديالوگ هاى اين سريال، فراوان عبارت آوارگى، اسارت، سرزمين مادرى و تاريخى، كوچ و ... به چشم مى خورد كه همگى يادآور فرازهايى از تورات است.

جومونگ براى دفاع از خود، حق دارد از سلاح هاى نامتعارف زمان خودش مانند شمشير فولادى، بمب هاى آتشزا و ... عليه دشمنان خود استفاده كند تا جايى كه بيننده، اين برترى تسليحاتى را نوعى حق مسلم وى مى داند كه حاصل هوشمندى و تخصص كارگزاران اوست.

دشمن اصلى جومونگ، امپراتورى چينى ها يا همان «هان» است كه سربازهايش با پرى كه روى كلاهخودهايشان دارند، بى شباهت به جنگاوران مسلمان نيستند. منطقى هم به نظر مى رسد. بايد در مقابل نفوذ روز افزون اقتصادى چينى هاى كمونيست در مقابل ايالات متحده كه ۸۰ درصد ثروتش در اختيار جمعيت حداكثر ۶ درصدى يهوديان است، ايستاد. يكى از اين راه ها، قدرت گرفتن كره به عنوان متحد آمريكا و اسراييل در حياط خلوت چين است.

توجه بيش از حد اين سريال به مقوله تجارت، بى شك براى يهوديان زرپرست، زيبنده تر است تا شينتويست ها و مائويست هاى روح گراى شرق آسيا، شايد هم صهيونيست نمى تواند قبول كند كه پيروان مكتب كمونيسم (چين) امروز اينگونه در اقتصاد آزاد جهان جولان دهند.

لابد كره هم به عنوان هم پيمان ايالات متحده و اسراييل با توجه بيش از حد به مقوله تجارت در اين افسانه تازه ساز (!) به دنبال ايجاد مقدمات فرهنگى جهت سرازير كردن هر چه بيشتر توليدات خود در كشورهاى هدف (مانند ايران) است؛ چرا كه مناسبات اقتصادى ۱۲ ميليارد دلارى بين ايران و كره و نيز داشتن مقام سوم صادرات به ايران، چشم طمع چشم بادامى هاى كره اى را هر چه بيشتر به سوى اين مرز پرگهر جلب كرده است.

اين در حالى است كه نوادگان جومونگ بارها در مجامع بين المللى همداستان با آمريكا و اسراييل، فعاليت هاى صلح آميز هسته اى ما را محكوم كرده اند، راستش من خودم هم نمى فهمم چرا بايد بازارمان را در اختيار كشورى بگذاريم كه حقوق مسلم ما را قبول ندارد. البته اين تنها گزاره اقتصادى - تجارى اين مجموعه نيست بلكه موارد ديگرى همچون نقش شركت گوگل در القاى تبليغات غير مستقيم نيز در اين سريال مشهود است.

آنجا كه قرار است امپراتورى نو بنياد جومونگ «گوگورى يو» نام گيرد، بيننده را به ياد تبليغات و شايعات گسترده مبنى بر تاسيس كشورى به نام گوگورى يو يا گوگ لند در جزيره اى G شكل «لوگوى اصلى شركت گوگل» در اقيانوس آرام از سوى مديران گوگل مى اندازد.

البته شايد سخت باشد اگر بگويم حرف G از نمادهاى اصلى فراماسونرى است يا اينكه نرم افزار google earth هيچگاه آنگونه كه پايگاه اتمى نطنز را به وضوح مشخص كرده پايگاه اتمى ديموناى اسراييل را به دلايل امنيتى تصوير نكرده است. نمى دانم شايد اين هم از ترفندهاى اقتصادى بانو سوسانو و جومونگ باشد!

البته با تمام تلاش و زبردستى كه نويسندگان و دست اندركاران كره اى- اسراييلى اين مجموعه به خرج داده اند، هيچگاه نخواهند توانست اسامى برخى شخصيت ها و كاراكترهاى اين سريال مانند «مگول»، «يا گاك» و «ماگاك» را كه از ديدگاه ترمينولوژى يا اصطلاح شناسى همان «مغول»، «ياجوج» و «ماجوج» خودمان هستند، با پوشش فرهنگى بپوشانند؛ چرا كه همواره در پشت اين اسامى قتل و غارت، خونريزى و توحش نهفته است. البته بد نيست بدانند كه مردمان اين سرزمين همان صاحبان فرهنگى هستند كه از مغول ها، مسلمان ساختند و بنا بر برخى تفاسير اين ذوالقرنين يا كوروش ايرانى بود كه اسلاف و اجداد آنها يعنى ياجوج و ماجوج را از اين سرزمين بيرون راند. به هر حال اگر يكى از قسمت هاى اين سريال را از دست داديد، چندان نگران نباشيد چون صدا و سيما آن را سه بار برايتان پخش خواهد كرد!

به دنیای من بیایید،دنیای وارونه

من عاشق گوشی نوکیا n81 بودم تا وقتی که n86 تولید نشده بود.

من عاشق منچستر یونایتد بودم تا وقتی که تو فینال جام باشگاه ها از بارسلونا نباخته بود.

من عاشق سینما بودم تا وقتی که ،دقیقا یادم نیست تا کی.

من عاشق بحث کردن بودم تا وقتی که دوستام رو تو بحث نرنجونده بودم.

من عاشق علم بودم تا وقتی که لذت درون قدرت رو نفهمیده بودم.

من عاشق قدرت بودم تا وقتی که فساد پنهان درونش رو ندیده بودم.

من عاشق یک دختر بودم تا وقتی که .... .

من عاشق اطرافیانم بودم تا وقتی که بهم دروغ نگفته بودن.

من عاشق خودم بودم تا وقتی که دیگه نتونستم اشتباهاتم رو ببخشم.

من عاشق دینم هستم تا وقتی که اعتقاد دارم:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا

حکایت آن پادشاه که باد معده را ممنوع کرد

من این داستان را ۷ ماه پیش خواندم ولی دیدم بد نیست الان نقلش کنم.فقط یک کمی ملاحظات به خرج دادم و دچار خود سانسوری شدم.

در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در سراسر شهرها و دیهات ها بخوانند. قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق این قوانین باد معده هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت و مگر قرار نبود انقلاب مخملی کنیم؟ وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به بندباد معده دقت نفرمودید. همان سوپاپ اطمینانیست که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.
و چنین شد که وزیر گفت. مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد. همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمیست. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است اما دیگر منع باد معده خیلی زور است. و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد. آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست. و اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه نمی [...]. جک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط ن[...] ترکیده, یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به [...], یا مثل سگ بو کشان دماغش را به دنبال مردم می چسباند واینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی خندیدند.
نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد [...] را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم همچنان به [...]در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند. مردم به صحراها می رفتند و می[...]. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ [...] راه می نداختند. بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند.
و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده  و همگان را [...] کرده اند

میزان رای ملت است.

تو این مطلب سعی می کنم با کمک مفهوم هرم مازلو که یکی از مهمترین نظریات روانشناسی است نشون بدم که کسب رای 24 میلیونی! احمدی نژاد قابل افتخار نیست.ایده اولیه ی این نوع نگاهم به موضوع تو جلسه ی دوره ی قبلی شکل گرفت وقتی جواب های مختلفی به سوال انتظار از رئیس جمهور داده شد.ابتدا مفهوم هرم مازلو رو توضیح می دم.

این نظریه در سال 1943 توسط آقای آبراهام مازلو با عنوان «نظریه انگیزه‌های انسان» مطرح شد. مازلو نیازهای اساسی انسان را در یک هرم جای داده است که دارای 5 طبقه است.(طبقه ی آخر از 2 زیر طبقه تشکیل شده) طبقات پایین‌تر هرم نیازهای حیاتی‌تر و ساده‌تر و طبقات بالاتر نیازهای پیچیده‌تر ولی کمتر حیاتی را نشان می‌دهند. نیازهای طبقه‌های بالاتر فقط وقتی مورد توجه فرد قرار می‌گیرند که نیازهای طبقه‌های پایین‌تر برطرف شده باشند. هرگاه فردی به طبقه‌ بالاتر حرکت کرد، نیازهای طبقه پایین‌تر چندان مورد توجه اصلی او نخواهد بود. اگر هم به صورت موردی به یک نیاز در طبقه‌های پایین‌تر احتیاج پیدا کند به صورت موقتی اولویت آن نیاز را بالا می‌برد ولی هرگز به صورت دائمی به طبقه پایین‌تر باز نمی‌گردد. به عنوان مثال یک شخص موفق از لحاظ تجاری که کارش را نیز دوست دارد در صورتی که مبتلا به سرطان شود (نیاز طبقه پایین: سلامتی) وقت و انرژی زیادی را برای بهبود یافتن صرف می‌کند، اما همچنان به کار و موقعیت‌اش به عنوان یک فرد موفق خواهد بالید و احتمالا در صورت توان به کارش باز خواهد گشت.

چهار طبقه پایین: نیازهای پایه

چهار طبقه اول هرم مازلو «نیازهای پایه» یا «نیازهای فقدانی» (Deficiency Needs) یا D-Needs نام دارند. این نیاز‌ها در صورتی که تامین شوند حس خاصی به فرد نمی‌دهند، اما در صورتی که تامین نشوند او را دچار اضطراب و نگرانی می‌کنند.

  • طبقه اول: جسمانی و فیزیولوژیکی
    دفع کردن، خوردن، نوشیدن، نفس کشیدن و …
  • طبقه دوم: امنیت
    امنیت شخصی در برابر جرائم، امنیت مالی و شغلی، بهداشت و سالم بودن، امنیت در برابر حوداث و بیماری‌ها
  • طبقه سوم: اجتماعی
    دوستی، صمیمیت، خانواده‌ی پشتیبان و با روابط مناسب داشتن
    انسان‌ها به تعلق داشتن و پذیرفته شدن احتیاج دارند. این حس می‌تواند از سوی گروه‌های بزرگ (مانند باشگاه‌های ورزشی، اداره، گروه‌های مذهبی، سازمان‌های حرفه‌ای و …) یا گروه‌های اجتماعی کوچک (مانند اعضای خانواده، همسر یا دوست نزدیک، معلم، همکار یا هم‌تحصیل نزدیک، اشخاص مورد اعتماد و …) ایجاد شود. افراد همچنین نیاز دارند توسط دیگران دوست داشته شوند و آن‌ها را دوست داشته باشند‌ (چه از نوع جنسی و چه از نوع غیرجنسی).
    در نبود چنین پذیرفته‌شدنی فرد در معرض تنهایی، اضطراب اجتماعی یا افسرده‌گی قرار می‌گیرد.
  • طبقه چهارم: رضایت و احترام
    انسان‌ها نیاز به احترام و رضایت دارند: «احترام به خود»، «رضایت از خود» و «احترام به دیگران». عدم تعادل در مورد این نیازها می‌تواند به کمبود احترام به خود، اعتماد به نفس پایین، عقده‌های درونی و … منجر شود.

طبقه پنجم: نیازهای متعالی (نیازهای انگیزه‌بخش)

این نیازها به عنوان «نیازهای رشد‌دهنده» یا «نیازهای متعالی» یا B-Needs شناخته می‌شوند.

  • نیازهای ذهنی و فکری (Cognitive): انسان‌ها نیاز دارند ذهن و فکر و هوش خود را گسترش دهند. این نیازها شامل خواست طبیعی انسان برای یادگرفتن، اکتشاف، دیدن نقاط جدید و خلق کردن می‌شود.
  • نیازهای زیبایی‌شناسیک (Aesthetic): انسان‌ها برای رشد کردن (رسیدن به خودشکوفایی) به تصور زیبا یا چیزی که از لحاظ زیبایی‌شناسیک دلپذیر باشد نیاز دارند.

به نظرم همین حد برای آشنایی کافی باشه و احتیاجی به توضیح در مورد نیازهای متعالی نیست.

حالا کافی است به برنامه ها و شعار های نامزد های ریاست جمهوری و تعداد رای هاشون در این دوره و دوره ی پیش نگاه کنیم.در دوره ی قبل کسی فکر نمی کرد که آقای کروبی 5 میلیون رای بیارند و طرح 50 هزار تومان در ماه به هر نفر توانست این رای رو براشون جمع کنه که اگر اون خواب معروفش نبود شاید الان وضع فرق می کرد.احمدی نژاد هم که هم در این دوره و هم در دوره ی قبل تمام تمرکز خودش رو بر روی طبقات پایین جامعه و مردم کم بضاعت و قول بهبود وضعیت مناطق محروم گذاشته بود. که به عنوان مثال به سفرهای استانی و نظر عموم مردم که در این دوره احمدی نژاد در روستاها و شهرستان ها رای بیشتری رو نسبت به شهر های بزرگ می آره.این یعنی پاسخ گویی به نیاز های بنیادی طبقه ی اول.

در مقابل آقای مهندس موسوی رو در این دوره داشتیم با شعار دولت امید که شعارهاشون بر مبنای احترام و ترویج اخلاق بود.یعنی دقیقا نیاز های طبقه ی چهارم یعنی بالاترین حد نیاز های پایه.دققیقا بر خلاف احمدی نژاد با پاسخگویی به پست ترین نیازهای انسانی.

با مقایسه ی مجموع آرای احمدی نژاد و آقای کروبی در دوره ی قبل که حدود 12 میلیون بود با این دوره ی احمدی نژاد که 24 میلیون! بود میزان تعالی انسانی جامعه و توانایی دولت در عمل به وعده ها و رفع نیاز های اولیه در این 4 سال را می فهمیم.خلاصه اینکه 12 میلیون نفر در مدت این 4 سال از طبقات بالای هرم به پایین سقوط کردند.

 

اقای شریعت مداری به خاطر خدمات شما به انقلاب متشکرم

شرح لازم داره؟

قیمت رای ما

به رایتون احترام بزارین.برای رایتون ارزش قائل باشین چون داریم خیلی چیزها رو براش خرج می کنیم.نه به دینمون رحم می کنیم نه اخلاق.می بینید که چطور با اعلام حقیقت از جانب آقای جوادی آملی برضدش شورش کردن؟وقتی که بعد از نماز جماعت توی قم –شهری که قراره محل آرامش روحانیت شیعه باشه تا به وظیفه اش عمل کنه-جمع می شن و شعار می دن مرگ بر ...!این قیمت رای ماست پس درست رای بدین.

به رایتون احترام بزارین.برای رایتون ارزش قائل باشین چون داریم خیلی چیزها رو براش خرج می کنیم.نه به دینمون رحم می کنیم نه اخلاق..نیروی انتظامی عده ای رو دستگیر کرده که داشتن سی دی و عکس های بی حجاب یک نفر رو تکثیر می کردن.(این که عادیه!)بگم اون زن رو ؟بگم؟واقعا می تونی تحمل کنی؟بگم؟زهرا رهنورد. این قیمت رای ماست پس عاقلانه رای بدین.

به رایتون احترام بزارین.برای رایتون ارزش قائل باشین چون داریم خیلی چیزها رو براش خرج می کنیم.نه به دینمون رحم می کنیم نه اخلاق.همراهی همسر قانونی گناهی شده که به خاطرش میشه آبروی مسلمون رو برد.افتخار به زن قانونی جرمه.چرا؟به سخنان پروین احمدی نژاد رجوع کنید."در پاسخ" مي‌گويند ناموس ما را گروگان گرفته‌اند"، اظهار داشت: زماني ناموس انسان گرو گرفته مي‌شود كه انسان او را در تبليغات در كنار خودش قرار دهد و دست او را در بين دانشجويان دختر و پسر بالا ببرد و تكان دهد و بگويد من افتخار مي‌كنم كه اين زن من است." این قیمت رای ماست پس عاقلانه رای بدین.

به رایتون احترام بزارین.برای رایتون ارزش قائل باشین چون داریم خیلی چیزها رو براش خرج می کنیم.نه به دینمون رحم می کنیم نه اخلاق.وقتی برای خدمت کردن! یا آبروی ملت رو می برن یا ناموس خودشون(به فرض درستی ادعا مخالفان موسوی) رو به حراج می زارن تا 4 تا نا نجیب تر از خودشون رو بکشن پایین. این قیمت رای ماست پس عاقلانه رای بدین.

به رایتون احترام بزارین.برای رایتون ارزش قائل باشین چون داریم خیلی چیزها رو براش خرج می کنیم.نه به دینمون رحم می کنیم نه اخلاق.طرفداران آقای موسوی احتمالا اس ام اسی حاوی جمله از امام بر ضد آقای موسوی دریافت کردن که نوشته:

"آقای موسوی اگر اندکخدمات شما به این انقلاب نبود شما را به دادگاه معرفی می کردم.(صحیفه نور ج 21 ص 163)"

این پیام هم نتیجه ی بدعت جناب شریعت مداری بود.برین چک کنین ببینین چی تو این صفحه نوشته.من اینکار رو کردم اینم لینکش.ممنون آقای شریعتمداری به خاطر خدماتت به این انقلاب. این قیمت رای ماست پس عاقلانه رای بدین.

 

 

منابع:

1.روزنامه کلمه سبز و دفتر آقای جوادی آملی که اعلام کرده از بعد مناظره هر کس با ما تماس گرفته صحت فیلم هاله نور رو تایید کردیم.

2و4. http://www.khabaronline.ir/news-10198.aspx

3. http://alef.ir/1388/content/view/47235

بگم که سایت الف برای توکلی و از مخالفان موسوی است.

سنت وينسنت و گرنادينس(برگی زرین از کارنامه دولت مهرورز در سیاست خارجی)

«سنت وينسنت و گرنادينس»؛ چنين واژه يي شما را به ياد چه مفهوم يا موضوع يا سوژه يي مي اندازد؟ اگر راهنمايي و گفته شود که «سنت وينسنت و گرنادينس» نام مکاني است، تصور مي کنيد با چه جايي طرف خواهيد شد؟ يک کليسا، يا يک محله، يا منطقه يي از يک کشور يا ...؟ کاش مي شد مسابقه يي با اين مضمون حتي در سطح کارشناسان ارشد وزارت امور خارجه نه فقط کشورمان، که کشورهاي جهان برگزار کرد. نتيجه چنين مسابقه يي، به شکلي قابل حدس، جالب مي شد. جالب از آن جهت که «سنت وينسنت و گرنادينس» نام کشوري است در جهاني که ما در آن زندگي مي کنيم. جزيره يي کوچک در درياي کارائيب که از سال 1979 ميلادي استقلال يافته است. پيدا کردن چنين کشوري در نقشه جغرافيا، حوصله و انگيزه یی نه چندان اندک نياز دارد چرا که بايد ذره بيني به دست گرفت و در غرب اقيانوس اطلس شمالي، حدفاصل شرقي ميان ونزوئلا و کوبا را ميان آب هاي کارائيب کاويد تا موقعيت و موجوديت آن را کشف کرد. کل مساحت اين کشور، حدود 389 کيلومتر مربع است.

در حد اين يادداشت کافي خواهد بود که اضافه شود، پايتخت اين کشور 120 هزار نفري، شهر کينگر تاون است که حدود 17 هزار نفر جمعيت دارد. نوع حکومت کشور مورد اشاره نيز، «فرمانداري کل» (تحت حکومت تشريفاتي انگلستان) است. به سهولت مي توان دريافت که بسياري از شهرهاي کشورمان، جمعيت و گاه مساحتي بيش از کشور يادشده دارند.

غرض از اين مقدمه، تاملي در رفتار سياست خارجي دولت محمود احمدي نژاد است. مي توان حدس زد که در يکي از سفرهاي احمدي نژاد به ونزوئلا، ايشان از فراز يا کنار اين «نقطه کوچک» در ميان آب هاي اقيانوس اطلس و درياي کارائيب، از وجود چنين کشوري مطلع شده است. و اين گونه، روابط ايران و سنت وينسنت و گرنادينس، از سال 1387 آغاز مي شود. ماه پيش بود که رسانه هاي رسمي کشور از ديدار پرويز داوودي معاون اول رئيس جمهور با رالف اوارد گونزالس نخست وزير سنت وينسنت و گرنادينس خبر دادند (8 ارديبهشت). معاون اول احمدي نژاد در ديدارش تصريح کرده بود؛ « ايران براي توسعه روابط دوستانه با کشور سنت وينسنت و گرنادينس اهميت زيادي قائل است.» گونزالس نيز عنوان کرده بود؛ «ما هشتمين کشور در جامعه کارائيب هستيم که با ايران رابطه برقرار کرده ايم و سال گذشته در ماه سپتامبر و در جريان مجمع عمومي سازمان ملل متحد افتخار ملاقات با رئيس جمهور ايران را داشتم که وي از من دعوت به سفر به ايران کرد.» وي افزوده بود؛ «در مذاکرات با مقامات وزارت راه و ترابري، جمهوري اسلامي ايران سخاوتمندانه قبول کرد که در اين پروژه ( احداث فرودگاه) ما را ياري کند که بزرگ ترين پروژه از زمان حضور نيروهاي استعماري در کشورمان است.»

وي همچنين گفته بود؛ «ما به دليل کمبود زمين مسطح پروژه بزرگي را آغاز کرده ايم که براي ساختن آن سه تپه بزرگ را بايد جابه جا کنيم و دو دره را پر و روي يک رودخانه پل بزنيم و خوشبختانه متخصصان و مهندسان ايراني تجربه گسترده يي در اين زمينه دارند.» نخست وزير سنت وينسنت و گرنادينس همچنين از پيشنهاد سخاوتمندانه ديگر ايران براي ارائه بورس به دانشجويان اين کشور براي تحصيل در رشته هاي مهندسي و پزشکي خبر داده بود.

قابل اشاره است که شهريورماه سال گذشته نخست وزير اين جزيره اعلام کرده بود، ايالات متحده نسبت به توسعه روابط اين کشور با ايران معترض است، اما «کينگر تاون» به ادامه روابط خود با تهران ادامه خواهد داد. «آسوشيتدپرس» نيز خبر داده بود قرار است ايران براي ساخت فرودگاه در سنت وينسنت و گرنادينس هفت ميليون دلار به اين کشور کمک کند.

وقتي جيب دولت رانتي، از درآمدهاي نجومي ناشي از ثروت هاي بادآورده و خدادادي (مانند نفت و گاز) آکنده باشد، قابل پيش بيني است که با ذره بيني در دست، مناسبات با کشورهايي که اينجا و آنجاي جهان، پراکنده اند، محقق شود و رو به فزوني گيرد. کسي هم نخواهد بود که حاصل اين همه آمد و شد و هزينه هاي استقبال و ميزباني، يا سفر هيات هاي عاليرتبه را به دورافتاده ترين و گم گشته ترين نقاط کره خاکي، نقد کند، يا توضيح و پاسخي در خور گيرد.

اينکه چنين مناسباتي در کجاي کادر «منافع ملي» ايران و ايرانيان قابل دسته بندي و تعريف است، يا راهبرد دولت احمدي نژاد از بازتوليد جهاني خود، آن هم در اقيانوس و در جزايري کوچک و دورافتاده، چيست، پرسش هايي است که نمي توان به آنها پاسخي روشن داد. مگر آنکه سياستگذاران سياست خارجي کشور، استدلالي درخور داشته باشند، يا چون اغلب موارد، توجيهي در جيب و جوابيه يي آماده براي مطبوعات منتقد.

بد نيست در اين روزهاي تبليغات براي انتخابات آتي، احمدي نژاد چنين سياست هايي را در بوته «هزينه- فايده» نهد و براي افکار عمومي، اهميت و ضرورت آنها را توضيح دهد. آقاي رئيس جمهور البته با اعتماد به نفسي که در اين چهار سال از خود نشان داده است، نقدي را بر سياست ها و تصميم هاي خود برنمي تابد. هيچ چيز آسان تر از دست يازيدن به توجيه، از موضع بالا، و ريشخند و تحقير منتقدان نيست. آن روستانشين درگير هزار و يک مشکل، يا فلان کارگر و جوان جوياي کار در شهرستان را هم مي توان با «سفري» يا يکي دو چک پول اهدايي، براي «زماني» راضي و آرام نگه داشت و کسي نخواهد پرسيد که با کمک هاي اهدايي به امثال «سنت وينسنت و گرنادينس» چند کارگاه را مي شد راه اندازي و تجهيز کرد و دست چند بيکار و خانواده محتاج ايراني را گرفت، يا...

باورکردني نيست که در اين وضع و روزگار، باز هم بخش هايي از جامعه، در قبال انتخابات و سرنوشت و منافع و منابع کشور (و خويش)، انفعال پيشه کنند و با بي تفاوتي نسبت به اهميت انتخابات، زمام امور و رشته کار را در اختيار کساني قرار دهند که خود را فاعل مطلق و فعال مايشاء نسبت به سرمايه هاي ملي و دارايي هاي ايرانيان بدانند؛ کساني که معتقدند؛ «توسعه روابط با کشور سنت وينسنت و گرنادينس بسيار مهم است.»

انصافا جایه قشنگی نیست؟

به facebook بیایید.


کمی در مورد فیس‌بوک:
فیس بوک زندگی است! از کارهای یک شبکه اجتماعی تا کار روی پروژه‌های اینترنتی و … در آن امکان‌پذیر است.
شما در فیس‌بوک دارای یک صفحه شخصی هستید. می‌توانید گروه تاسیس کنید و یا در گروه‌های دیگر عضو شوید. می‌توانید برای خودتان آلبوم عکس بسازید آن هم بدون هیچ محدودیتی!
می‌توانید دوستانتان را انتخاب کنید و به لیست دوستانتان اضافه کنید.
می‌توانید برای یک هنرمند یا یک وبسایت و یا وبلاگ خودتان و شاید هم برای کالایی که تولید می‌کنید صفحه مجزا طراحی کنید تا دیگران و یا بهتر است بگوییم طرفداران (خریداران) هم در آن صفحات ثبت شوند و پیشنهاد و انتقاد و
و بسیاری امور دیگر که کمابیش در سایت‌های دیگر هم دیده می‌شود.
وجه تمایز فیس بوک با دیگر سایت‌ها در اپلیکیشن‌هایی است که شما می‌توانید از آنها استفاده نمایید. یعنی برنامه‌های کوچکی که توسط دیگران ساخته شده و شما می‌توانید آنها را روی صفحه خود نصب کنید و یا آنها را از صفحه خود پاک و یا مدیریت کنید.
این یعنی چه؟ یعنی ارتباطی بین فیس‌بوک شما و هرآنچه شما نیاز دارید. برای مثال اپلیکیشنی برای نمایش مطالب وبلاگ شما در صفحه‌تان و یا نمایش هرآنچه به نظرتان می‌آید. اپلیکیشنی برای لیست کردن آخرین موزیک‌هایی که گوش داده‌اید و یا در حال گوش دادن هستید. اپلیکیشن‌های بازی، آرایش، ارتباط با هاست شما برای نمایش فایل‌های مورد نظر و یا چه بهتر که از طریق فیس‌بوک فایل‌ها را آپلود کنید.
و از تاثیرگذارترین اپلیکیشن‌ها، اپلیکیشن‌های کمک‌های مردمی به منظورهای بشردوستانه است.
خلاصه اینکه شما می‌توانید از فیس بوک (Facebook) مانند کامپیوتر شخصی خودتان استفاده کنید. برنامه‌هایی روی آن نصب کنید و یا آنها را از روی سیستم خودتان پاک کنید. عکس‌ها را ویرایش کنید، موزیک گوش دهید و ویدئو ببینید؛ فایل ارسال کنید؛ بازی کنید؛ کمک کنید؛ در گروه‌ها عضو شوید؛ از اشتراکات دیگران استفاده کنید؛ دوست جدید پیدا کنید؛ از گروه‌های بشردوستانه حمایت کنید؛ حمایت مالی از گروهی انجام دهید؛ فال بگیرید؛ قرآن بخوانید؛ برنامه اذان درست کنید؛ ایده‌هایتان را روی اینترنت بیاورید

با توجه به امکانات و محیط دوستانه ی این سایت گروهی با عنوان "دوره 12 احسان" در این سایت راه اندازی شده که امیدوارم جو مفرحی که در سایت وجود نداره اونجا با کمک دوستان به وجود بیاد.

آيا سينما مي تواند مظهر تجليات ديني باشد


این مقاله یکی از بهترین مطالبیه که امسال خواندم و مرتبط با بحث این دوست بنیادگراست.

پرداختن به تعابيري از قبيل «سينماي ديني» و «سينماي معنوي» و ساختن ترکيباتي مثل «سينماي معناگرا» و «سينما در جست و جوي حقيقت» نزد ما دلايل و سوابقي دارد به کلي متفاوت با جريان عمومي سينما در جهان. گمان مي کنم ابتدا بايد اين تفاوت مشخص شود و مورد تاکيد قرار گيرد تا بدانيم تلقي ما از اين تعابير چيست و چرا به آنها مي پردازيم و تا چه اندازه ممکن است بتوان بين دغدغه هاي خاص ما با مباحث طرح شده در تاريخ نظريه پردازي سينما به نقطه اشتراکي دست يافت.

ادامه نوشته

عكس

سه تا عكس براي پر كردن سايت!از اصفهان.سمنان و يزد.

نیمه پنهان کلاه قرمزی

این مطلب رو جایی دیدم به نظرم بر اساس استاندارد های روزنامه کیهان نوشته شده.حالا که قراره عید شبکه 2 ما رو با این موجود سرگرم کنه بد نیست بدونیم پشت شرده چه خبره!؟ کلا خیلی وقته طنز غیر سیاسی خوب نخواندم اگه کسی می تونه بنویسه دریغ نکنه.

کلاه قرمزی عروسکی بود که در اوایل دهه هفتاد در ایران ظهور کرد.ردپای سازمان های مخوف جاسوسی انگلستان در سفارش ساخت آن دیده می شد.

کلاه او با الگوبرداری مستقیم از مدل های غربی طراحی شده بود.نوع بینی و چشم های آبی رنگ او یادآور مدل های غربی بود.موسیقی او بشدت تداعی کننده سبک موسیقی گروه های شسطان پرستی بود که در آن مفاهیمی مانند الاغ،مدرسه،آقای راننده و دنده به مسخره گرفته می شد....

ادامه نوشته

من که ضد ضربه ام تو هم به صورتت نباید زد(2)

ببخشید که خیلی از وقتی که گفته بودم ادامه مطلبو می نویسم گذشت.اگر امشب هم مادرم مجبورم نمی کرد که خونه بمونم بعید بود به این زودی کار تموم شه.

... یک مادر است!بله کسدی یک رقاصه در بدترین جای ممکن یک مادر است و حالا احساس می کنه که بچه اش به سنی رسیده که او نمی تونه به شغلش ادادمه بده و این شهرت بدش روی بچه اش اثر بدی دارد برای همین می خواهد با تغییر شغل و محل زندگیش ،شروع دوباره ای داشته باشه.یکی دیگر از علت های دوری او از رم هم این علاقه به بریدن از گذشته است.

دختر رم هم یک آدم همیشه تنها بوده که هیچ وقت وجود پدر رو احساس نکرده و حالا که پس از سال ها پدرش برای عذر خواهی برگشته نمی تونه خاطرات گذشته رو از یاد ببره و فکر می کنه پدرش حالا که پیر شده و احتیاج به مراقبت داره برگشته تا دوباره زندگیشو بهم بزنه.رم هم که در ارتباط اجتماعی خیلی ضعیفه یک بار با کمک کسدی کمی روابط رو بهتر می کنه ولی با یک بدقولی دوباره شانس بخشیده شدن رو از دست می ده.

آرنوفسکی در سکانس پایانی عالی کار کرده.این سکانس حول مبارزه رم با آیت الله است که با بحث رم و کسدی قبل از شروع مسابقه شروع میشه.در این بحث کسدی نمی تواند رم رو از مسابقه دادن منصرف کنه و رم به رینگ میره.رم ابتدا با مردم درد و دل می کند و میگه پیر شده ولی به خاطر مردم هر کاری میکنه.در انتها هم مبارزه پایانی رو شاهد هستیم.

یکی از نکات فیلم این است که به جای کلمه "مبارزه" کلمه "نمایش" به کار می رود و فیلم نشان می دهد که این مسابقات خشن از پیش هماهنگ شده است تا کسی آسیب نبیند.نمایش اخر رم با آیت الله است که به عنوان گرم کن از عبا و عمامه عربی استفاده می کند و لباسش هم پرچم ایران است و همیشه در مبارزه یک پرچم ایران را حمل می کند که در صورت نیاز به عنوان سلاح هم کار برد دارد.این تضاد وقتی مشخص تر می شود که مردم برای تشویق رم فریاد می زنند:امریکا!

به نظر می آید نمایش آخر کاملا بار نمادین و سیاسی داشته باشه.که هم از حرف های رم و هم از لباس و نام رقیبش مشخص می شود.کارگردان می خواهد بگوید که جنگ ظاهری ایران و امریکا فقط نمایشی است برای سرگرمی جامعه جهانی.تیتر مطلب هم از دیالوگ هایی است که موقع هماهنگی قبل از مسابقه گفته می شود.رم می خواهد حریفش رو متوجه قلب آسیب دیده اش بکنه که با این جمله رو به رو میشه:من که ضد ضربه ام تو هم به صورتت نباید زد.تفسیر من این است که ایران در ظاهر زیبای امریکا نباید مشکلی به وجود بیاره و امریکا هم نباید مانع قدرت نمایی خشن ایران بشود.

صحنه پایانی فیلم هم به نظرم فوق العاده شده !آیت الله به صورت نمایشی روی خاک افتاده و رم که حتی توان راه رفتن ندارد با تشویق مردم به زحمت خودشو با بالای طناب های رینگ می رسونه تا فن مخصوصش یعنی"رم جم"رو انجام بده.آخرین چیزی هم که ما می بینیم نمای بسته رم است که به صورت ایلوموشن از روی طناب ها به پرواز در میآید و از کادر خارج میشه تا کارگردان پیش بینی هم برای آینده ایران و امریکا انجام نداده باشد.

در کل فیلم ارزش دیدن رو داره هر چند بهترین فیلم این چند وقت نیست.

تکمیل درد و دل

این شعر تکمیل پست قبلیمه.اگه نظری هست در نظرات همون قبلی لطفا.

بوی عيدی، بوی توت، بوی كاغذرنگی،
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،

با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،

با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسيا،
شوق یک خيز بلند از روی بته‌های نور،
برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،

با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

عشق یک ستاره ساختن با دولک،
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
بوی گل محمدی كه خشک شده لای کتاب،

با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،

شب جمعه پی فانوس توی كوچه گم شدن،
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،

با اينا زمستونو سر می‌کنم،
با اينا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!

درد و دل

یک هفته تا پایان سال مونده.چقدر خوشحالم که امسال داره تموم میشه چون واقعا سال خوبی برام نبود،الان که به زندگیم توی این سال نگاه می کنم فقط شکست می بینم.واقعا برام دردناکه ولی باید بگم که تقریبا به هیچ کدوم از خواسته ها و اهدافم نریسیدم.بخش اصلی 18 سالگی من تو سال 87 بود سالی که من فکر می کردم قراره یک مرد کامل به دنیا بیاد ولی الان که تقریبا یک ماه از 19 سالگیم می گذره فکر می کنم به عنوان یک شکست خورده مطلق به دنیا اومدم بعضی وقت ها هم به خودم امیدواری می دم که اشتباه می کنم و هنوز نوجوانم و برای کامل به دنیا اومدن وقت دارم ،هر چند کم.وقتی به امسالم فکر می کنم همیشه به سه احساس می رسم:ترس،درد و عشق،سه حسی که هر کدومش اگه طولانی بشه برای خم کردن کمر یک مرد کافیه.می خوام در سال جدید تمام سعیم رو بکنم که این احساسات رو تغییر بدم ولی مشکلم اینه که اینقدر با این حس ها بودم که چیز دیگه ای رو نمی شناسم.(کمکم کنید.) می خوام امسال لحظه ی سال تحویل برای احتمالا اولین بار توی عمرم دعای سال تحویل رو بخوانم شاید که کمکم کرد در تغییر.

چقدر این عوض شدن سال خوبه!چقدر این تکرار رو دوست دارم!هفته ی پیش که برای رفتن به دانشگاه از خونه اومدم بیرون بالاخره بهار رو حس کردم و سه شنبه که گل یاس توی اتاقم گل داد از خوشحالی منفجر شدم(ترکشش به چند نفر از دوستان رسیده!)که بالاخره از دست این سال لعنتی خلاص می شم.فقط می خوام خودمو در برابر بهار رها کنم چون فکر می کنم مثل سواریه که با حرکتش تمام مردگی ها و کم کاری ها رو نابود می کنه.چیزی به پایان یک سال نمونده و فقط یک برنامه برای این مدت دارم:آماده کردن خودم برای یک شروع مجدد.

توضیح:اگه نوشتم بریده به نظر می آد به خاطر اینه که یاد آوری سال و اعتراف به شکست واقعا برام سخت بود.

من که ضد ضربه ام تو هم به صورتت نباید زد

می خوام یکی دیگه از فیلم های مهم امسال رو بررسی کنم.کشتی گیر ساخته ی دارن آرنوفسکی.فیلم راوی  داستان یک قهرمان کشتی کج در دوران بازنشستگی و سال های پس از شهرت است.نقش این قهرمان که اصرار داره تو فیلم "رم"( (ram  صداش کنن رو میکی رورک بازی کرده و به خاطر بازیش نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد اسکار بود.رم که دیگه پیر شده فقط تو مسابقات محلی شرکت می کنه و اون هم به خاطر کسب درآمد چون درآمد کار ثابتش کفاف زندگی حداقلیش رو هم نمیده.پس از یکی از همین مسابقات رم سکته می کنه و بعد از به هوش اومدن و مرخصی از بیمارستان می فهمه  که چقدر تنهاس.نه خانواده ای و نه مقبولیت و احترام اجتماعی.رم سعی می کنه با کمک تنها کسی که فکر می کنه می تونه باهاش صحبت کنه و ازش مشورت بگیره یعنی کسدی (با بازیmarisa tomei)که یک "”strip dancer(معادل فارسی سراغ ندارم)است زندگیشو عوض کنه. در ابتدا سعی می کنه با دخترش که سالها ازش بی خبر بوده ارتباط بر قرار کنه بعد دنبال ترفیع شغلی میره.بعد هم از کسدی درخواست ازدواج می کنه که با رد درخواستش و بعد دعوای مجدد با دخترش و اینکه در شغل جدیدش باید با مردم سروکله بزنه و این غرورشو خرد می کنه می فهمه این در دنیا جایی نداره و دوباره به رینگ بر میگرده تا با رقیب سال های دورش یعنی"آیت الله"مبارزه کنه.این روترین برداشت داستان بود که در ادامه بعضی از لایه های دیگر فیلم رو توضیح می دم.

ابتدا به شخصیت کسدی بپردازیم که نقش مهمی در زندگی رم دارد.بازیگراین نقش هم یه خاطر این فیلم نامزد بازیگر زن مکمل در اسکار امسال بود و تا حالا 1با راسکار برده و یک بار دیگر هم نامزد دریافت آن بوده. زنی که شغلی غیر اخلاقی(حتی در جامعه امریکا)دارد و به تمام قوانین شغلش از جمله عدم تماس با مشتری و ادامه ندادن روابط با مشتری در خارج از کلاب عمل می کند.همین موضوع باعث دورتر ماندن رم از او می شود و همیشه یک دیوار نامرئی بین این دو قرار دارد.از همه مهم تر اینکه او یک .......................

طولانی شد به منم گفتن مطلب طولانی ننویس پس به سبک سینا در قسمت بعد.(حداکثر تا شنبه)

نردبان

متن زیر یکی از یادداشت های شماره جدیده همشهری جوان است که خیلی به دل من نشست چون موز یا نارگیل های زیادی بودند که وقتی رفتم طرفشون نگذاشتن ادامه بدم یا وقتی بهشون نزدیک شدم طردم کردند:

چندتا(مثلا 5-6 تا)میمون می اندازند توی یک قفس. یک نردبان گوشه قفس است و یک موز(یا نارگیل یا هرچه میمون ها دوست دارند.)بالای نردبان.میمون ها موز را می بینند و یکیشان شروع می کند به بالا رفتن از نردبان.دستش که به موز می رسه روی سر بقیه آب سرد می ریزند یا آب داغ یا بالاخره کاری می کنند که زیاد میمون پسند نیست.آب را آزمایشگر ها می ریزند همان آدم هایی که از بیرون قفس به رفتار میمون ها نگاه می کنند.

دفعه بعد که موز را بالای نردبان می گذارند،باز یکی دیگر بالا می رود و باز بقیه خیس می شوند.بار سوم چهارم دیگه کسی از نردبان بالا نمی رود.میمون ها تصمیم می گیردند موز به خیس شدنشان یا سوختنشان نمی ارزد. میمون ها از دور موز را نگاه می کنند.

بعد اتفاق تازه ای می افتد،یکی از میمون ها را از قفس بیرون می برند و میمون تازه ای به جایش می آورند.میمون از همه جا بی خبر موز را که می بیند می خواهد از نردبان برود بالا اما بقیه می ریزند سرش و می کشندش پایین و آنقدر می زنندش که بفهمد این  موز یک موز معمولی نیست.میمون 2-3 بار کتک می خورد بدون اینکه چیزی از ماجرای آب بداند.حساب کار دستش می آید و به جمع تماشاچی های هراسان می پیوندد.این کار را ادامه می دهند،هی میمون های قدیمی را از قفس بیرون می برند وبه جایش میمون بی خبر از همه جا اضافه میکنند.دوباره موز و دوباره نردبان و دوباره کتک و دوباره جمع یکدست میمون های حریص هراسان و  بالاخره زمانی میرسد که هیچ کدام از میمون های قفس هیچ کدام خیس نشده اند، هیچ کدام قضیه موز و آب را نمی دانند،هیچ کدام نمی دانند چرا نباید طرف موز بروند،فقط می دانند که نباید بروند،می دانند اگر بروند کتک می خورند،از طرف بقیه ای که خودشان هم نمی دانند چرا کتک می زنند یا کتک می خورند.

حالا موزی هست و قفسی و میمون هایی که هیچ وقت طرف موز نمی روند،بدون اینکه بفهمند چرا،بدون اینکه بدانند این موز چه مرگش است یا خودشان چه مرگشان است!

روزی ،روزگاری کسی کسی به هوای رسیدن به چیزی از نردبانی بالا رفته است و ما هنوز از ارتفاع می ترسیم.

موسیقی song for Gaza

این ترک رو من خیلی اتفاقی تو کوشیم پیدا کردم و کلی فکر کردم تا بفهمم کار کدوم یکی از دوستامه!این آهنگ در مورد جنگ غزه است و شعر خوبی داره ولی موسیقیش کمی نقص داره.شعرش رو تو ادامه مطلب ببینید.

دانلود

 

ادامه نوشته

دختری از نسل شهروند امروز

چند وقت از تعطیلی شهروند امروز می گذره،تعطیلی که فقط از روی جهالت و کوته اندیشی مسولان فرهنگی کشور بود.اوایل امیدوار بودم این تعطیلی بیشتر حالت اخطار داشته باشه و مجله پس از مدتی راه بیفته ولی دیگه داشتم نا امید می شدم که مجله ی ایران دخت دوباره متولد شد.دوباره محمد قوچانی دست روی یک نشریه گذاشت ولی این بار به گفته ی خودش قرار نیست مجله خیلی سیاسی باشه ولی من که بعید می دونم بتونه جلو خودشو بگیره.این مجله به طور کامل دختر شهروند امروز به حساب می آد،چون دقیقا همون فرم و اجرا رو داره ولی کمی جوان پسند تر شده،یه کم قرتی شده و بدش نمی اد با نوآوری خودشو تو دل همه جا کنه.مجله از سه مجله (بخش اصلی)تشکیل شده با شرح وظایف زیر:

1.       مجله اجتماعی،علمی و فرهنگی

2.       جهان زنان که بر خلاف نام خود اصلا فیمینیستی نیست.

3.       بازارچه خانواده که سعی در ایجاد نوع جدیدی از نیازمندی ها در مطبوعات داره.

تا حالا فقط شماره اول این هفته نامه چاپ شده که قیمتش 1000 تومن و 98 صفحه است.به جز کم شدن(نیستی) بخش سیاسی تفاوت دیگر دختر با پدر نداشتن یادداشت های فوق العاده از افراد بی شماره که واقعا نقص بزرگیه وبه خاطر همون قرتی بودن مجله کمی هم زردی دارد ،دقیقتر بگم مطالب به شدت عوام فهم تر(نه لزوما عوام پسندتر)شده.امیدوارم که این بار کسی مزاحم این دختر ایرانی نشه تا موفقیتشو ببینیم.

*ببخشید که مطلب عکس مجله رو نداره ولی هر چه گشتم پیدا نکردم حتی تو سایت magiran.com که قراره بانک طالاعات نشریات کشور باشه.

چرا من به خاتمی رای نمی دهم!

همونطور که می دونید خاتمی اعلام رسمی کرد که در انتخابات آینده کاندید می شود.خبری که من انتظارشو داشتم ولی امیدوار بودم اتفاق نیفته چون فکر می کنم اگر رای نیاره ارزشش زیر سوال می ره و اگر هم رای بیاره لحظه ای امانش نمی دن که کارشو بکنه و انتظار هرگونه تخریبی رو باید داشت، همون طور که این تخریب از قبل اعلام رسمی کاندیداتوری خاتمی شروع شده بود(چه در روزنامه ها و چه در مجلس(برای مجلس نمونه آماده ندارم)).متن زیر  سرمقاله 14 بهمن روزنامه کیهان به قلم حسین شریعتمداری است:(حداقل جملات قرمز را بخوانید)

ادامه نوشته

فیلمی برای ندیدن

امروز فیلم "عیار 14" رو با سعید تقی پور و علی پهلوانی دیدم که به شدت مزخرف بود!!!!!من نمی دونم کارگردان فیلم چطور این مزخرفو ساخته و جالبتر اینکه داوران جشنواره هم اجازه ورود بهش دادن!خود کارگردان هم که می دونست چه مزخرفی ساخته توی جلسه نقد فیلم که دیشب بود شرکت نکرده و با همه ی عوامل موبایلشون رو خاموش کردن و در رفتن! کلا فیلمی که اگه بلیط مجانیشم بهتون دادن نرین ببینین.بازم در موردش حرف دارم ولی اینقدر اعصابمو بهم ریخته که نمی خوام اصلا بهش فکر کنم.شاید وقتی دیگر؟!

داغ داغ از جشنواره فیلم فجر

زادبوم

بنا به حرفی که زده بودم چون بلیط جشنواره جور شد هر فیلمی رو که دیدم یه کم معرفیش می کنم(با چاشنی نقد).

امروز فیلم زادبوم به کارگردانی ابوالحسن داوودی رو تو سالن اختصاصی وزارت ارشاد دیدم.(شروع فیلم ساعت5/4 بود.داری با چه سرعتی مطلب آماده کردم!؟)به نظرم فیلمی بالاتر از نرمال سینمای داخلی بود.فیلم روایت موازی زندگی یک خانواده ایرانی و مشکلات ناشی از دور بودنشون از هم بود.پدر خانواده با بازی خوب مسعود رایگان یک سیاستمدار بود که تمام زندگیشو حتی دخترشو قربانی اهداف قدرت طلبانش کرده.مادر با بازی رویا تیموریان به خاطر عدم سازش باهمسرش خودشو با کارهای تحقیقاتی و سفر سرگرم کرده و نمیشه گفت که یک مادر واقعی به حساب می آمد ولی دلسوزی و مسولیت پذیری زن ایرانی در شرایط سخت رو می شد توش دید.بهرام رادان ،پسر خانواده است که در آلمان زندگی می کند.به خاطر مشکلات با پدر ایران رو ترک کرده و در آلمان دانشمند موفقی به حساب می آد.(اسمش تو فیلم امیر علی است که یه دختر آلمانی هی تکرار می کنه :عجب اسم قشنگی داری!قابل توجه بعضیا)پگاه آهنگرانی هم به خاطر ازدواج اجباری با مهدی سلوکی(افتضاح بازی کرده) در دوبی زندگی می کند و کلی مشکل تو زندگیش داره.پدر بزرگ فامیل هم که سرهنگ بازنشسته زمان شاه است مقیم آلمان و نقشش رو هم عزت الله انتظامی بازی کرده که مثل همیشه کارشو خوب انجام داده.

فیلم در کل به شدت استعاریه ولی دیر فهم نیست چون استعاره ها به نسبت گل درشت هستند و تماشاگر عام هم معنی اکثرشون رو می فهمه.استفاده از لاک پشت در این استعاره ها کمی رو اعصابه!ریتم فیلم به هیچ وجه خوب تنظیم نشده چون ابتدا خیلی برق آسا با تعداد زیادی شخصیت رو به رو می شیم ولی بعد ریتم فیلم تا حد یک سریال کند میشه.فکر کنم علت این مشکل هم ضعف در تدوین موازی داستان این شخصیت ها باشه.فیلم کلی شخصیت بی فایده و قابل حذف داره که با حذفشون داستان تغییری نمی کنه و و زمان کسالت آور و طولانی فیلم هم کم میشه.(بیش از 2 ساعت)فیلم نامه فیلم رو هم رضا میرکریمی(زیر نور ماه،خیلی دور-خیلی نزدیک،به همین سادگی) به همراه داوودی و یکی دیگه که یادم نیست! نوشتن.

بعد از دیدن فیلم حسرت خوردم که ای کاش بازیگر ها بهتر بودن مخصوصا در یکی از سکانس های پایانی فیلم که پگاه آهنگرانی راز خودشو به مادرش میگه  به خاطر بازی افتضاح هر دوشون نا بود شده با این حال صحنه ی فوق العاده ای یه که من ترجیح میدم فقط صدا بود و با بازی این 2تا بازیگر خراب نمی شد.در کل فیلم دیالوگ های قوی زیاد داره و انتظامی هم با اینکه نقش کمی داره ولی بازی درخشانی ارائه کرده است.

موسیقی فیلم هم ساخته ی کارن همایونفر است که از آثار آشنای دیگرش موسیقی سریال "مرگ تدریجی یک رویا" رو میشه نام برد.موسیقی روی فیلم نشسته و بیشتر سعی در فضاسازی داشته که کاملا موفق بوده.

1.       در آخر هم به چند نکته اشاره کنم:تیموریان و رایگان زن و شوهرند پس توی اگه فیلمو دیدین تعجب نکنین که با هم تماس فیزیکی دارند.

2.       پروژه شدیدا به مشکلات مالی خورده بود و چند بار به همین علت متوقف شده بود.

3.        این فیلم اصلا با فیلم قبلی(تقاطع) کارگردانش قابل مقایسه نیست و فیلم ضعیف تریه ولی به دیدنش می ارزه.

4.       داوودی کارگردان که دغدغه های اجتماعی خوبی داره.

 امروز برامون(من،خامنه و قربانی) اتفاقی افتاد که به سبک ... نقل می کنم!بعد از پایان فیلم زن و مرد جلویی برگشتند و از ما اسم فیلم رو پرسیدن!بعد از اینکه 6 بار برایشون تکرار کردیم و نفهمیدن قربانی هم با سبک همیشگیش مرد رو به خاک و خون کشید و گفت:شما ول کن همون بگو وطن!

ناطوردشت

سلام

برای بخش معرفی کتاب و ادبیات،امین رضا می خواست چند نفر رو دور هم جمع کنه که با کمک هم این بخشو اداره کنن و به سرنوشت بخش سینمایی(منو و سینا) دچار نشه.(با تشکر از حسینی که بخش انتخاباتش هر چند ضعیف ادامه پیدا کرد.)چون حسینی خیلی احساس کمبود پست می کرد منم پا تو کفش امین رضا کردم تا امتحاناش تموم بشه خودش کارو شروع کنه.(چرا نادری به عنوان کارخونه ی مطلب سازی دیگه پست نمی ذاره؟)

در مورد جشنواره هم که قول مطلب داده بودم باید بگم که نتونستم بلیط بگیرم چون کلی دانشجوی بی کارتر از خودم بودن که از شب قبل شروع بلیط فروشی جلو در سینما خوابیده بودن!!!!کسی نمی تونه برام بلیط جور کنه؟؟

ناطوردشت-جی.دی.سلینجر

این کتاب در مورد 3 روز از زندگی  پسری 16 ساله به نام هولدن کالفیلد است که در در حدوده دهه ی 30 میلادی در امریکا زندگی می کنه.می تونم بگم که تا حالا هیچ کدوم از کتابایی خواندم قهرمانی اینقدر عوضی نداشتن!یه پسر فوق العاده بدبین که برای 5 دقیقه بعدش نمی تونه برنامه ریزی کنه،بی نهایت کله شق و از خود متشکر!تقریبا هر صفت اخلاقی بدی که بتونین تصور کنین تو وجود این پسر وجود داره!جالبتر جواب من به این سوال بود که چرا من این کتاب 330 صفحه ای رو تو 24 ساعت خواندم؟

من در تمامی لحظات فکر می کردم دارم داستان زندگی خودمو می خوانم!!!!!این شخصیت عوضی طوری خلق شده که من خودمو به جاش تصور نمی کردم بلکه خودمو به جاش می دیدم!!

کتاب ضرباهنگ سریعی دارهو معمولا در هیچ صحنه ای بر خلاف رمان های کلاسیک خیلی به توصیف صحنه نمی پردازه.همین موضوع علاوه بر سریع کردن ریتم داستان ،یه اثر جادویی دیگه داره:داستان مستقل از زمان و مکان شده و به راحتی میشه اونو تو  هر نقطه از جهان و در هر زمان تصور کرد.کاری که من کردم:تصور ایران در بهمن سال 1387 بود.

داستان از دید قهرمانش تعریف میشه و همین دست نویسنده رو برای بیان تمام افکار مغشوش و دیوانه وار هولدن باز گذاشته.نویسنده هم کاملا توانایی خودش رو نشون داده و با مهارت و ظرافت طرز فکر یک جوان گیر کرده در دنییایی مخالف خواسته هاش رو نشون داده.

کتاب 26 فصل دارد که در 25 تا از اون ها داستان به سرعت جلو میره.تقریبا هم در هر فصل به یک قسمت از ماجراهای انسان ساز هولدن رو به رو میشیم و به آهستگی مسیر تغییر اونو می بینیم .من از 2 فصل کتاب بی نهایت لذت بردم.به ترتیب :فصل 25 که روایتی استثنایی برای جمع بندی و نشان دادن تغییرات در هولدن در زمینه ای معصومانه بودو فصل چشم گیر دیگر این کتاب فصل 13 بود.در این فصل هولدن در موقعیت برقراری ارتباط با یک فاحشه قرار می گیره و خودش نمی دونه می خواد چه کاری انجام بده!این فصل برای من فوق العاده تاثیر گذار بود.

کتاب توسط انتشارات ققنوس و به ترجمه ی احمد کریمی منتشر شده.چاپ های دیگری هم از کتاب در بازار موجود است ولی من از ترجمه ی این کتاب خیلی لذت بردم چون کاملا لحن عامیانش و اصطلاحات دبیرستانی ها رعایت شده بود.برای مثال بندی از داستان رو می نویسم:

...ادبانکی دبیر ورزش مدرسه بود.استرادلیتر از نوچه های او حساب می شد،برای اینکه توی تیم بیسبال بازیکن وسط بود و هر وقت که اتومبیل لازم داشت از ادبانکی می کرفت.شاگرد ها حق نداشتند که اتومبیل معلم ها را بگیرند.اما این ورزشکار های حرامزاده برای خودشان یک باند بودند و با هم اتحاد داشتند.من به هر مدرسه ای که رفته ام دیده ام که تمام این ورزشکارهای حرامزاده با هم اند و هیچ کس را به باند خودشان راه نمی دهند....

قسمتی از نوشته ی پشت جلد کتاب رو هم می نویسم ولی با توصیف خودم از کتاب بیشتر حال می کنم.

هولدن کالفیلد، قهرمان رمان ناطور دشت،بیگانه ای است از جنس بیگانگان جهان، جوانی جسور و جستجوگر که حدیث جستجو و جستجوگر را به تصویر می کشد.هولدن به تعبیر خالقش از جهان «عوضی»،جهانی به وسعت زمین، گریزان است و به جهان «قشنگ»، جهانی محدود با مردمانی به نا گزیر قربانی،تعلق دارد،همراه با همراهان انگشت شمارش در پی مفهوم زندگی،سرگردانی را مکرر می کند و از یاسی به یاسی دیگر فرو می آید.

We don't need no thought control

یه سواله که چند وقته بدجوری ذهنمو مشغول کرده دیدم بد نیست مطرحش کنم شما نظرتونو بدین.فقط قبلش یه خبر بدم که می خوام جشنواره فیلم فجر امسالو شرکت کنم و هر روز فیلم شب قبل رو با حواشی جشنواره تو وبلاگ بذارم (بذارم یا نه؟).

سوال من در مورد مهندسی ذهن افراد و جامعه است.من نسبت به کنترل فکر مردم احساس نیاز می کنم ولی از جهت دیگه که بهش فکر می کنم به نظرم خیلی کار پستییه چون قدرته تفکر و انتخاب رو از افراد می گیره.منظورم از مردم فقط کشور نیست می تونه کارمندای یک شرکت یا دانش آموزای یک مدرسه هم باشه یا خیلی چیزای دیگه.این کنترل تبعاتی هم داره که مثلا اتفاقات اخیر برنامه نود هم نشون دهنده ی این موضوع هست. متن زیر رو از وبلاگ مازیار ناظمی (گوینده خبر ورزشی) گرفتم که مثال دیگری از این موضوع رو نشون می ده.

بگذارید یاد دکتر حسن خجسته معاون سابق صدا را با یک خاطره ورزشی زنده کنیم ، بعد از مسابقات جام جهانی المان و برکناری دادکان رئیس وقت فدراسیون فوتبال، گفت و گویی اختصاصی با دکتر برای پخش در رادیو گفت و گو تهیه کردم ( دادکان با هیچ رسانه ای قبل از ان صحبت نکرده بود و همین اهمیت موضوع را دو چندان میکرد ) از لحظه ای که خبر پخش ان را اعلام کردیم فشارهای پیدا و پنهان سازمان تربیت بدنی برای جلوگیری از پخش این مصاحبه شروع شد ، از تماس با اعضای شورای هماهنگی ورزش تا زنگ زدن به خودم که بهتر است ( یا به نفع خودت است ! ) که این گفت و گو روی آنتن نرود..... برنامه جمعه ساعت ۲۲ باید پخش میشد .....به حدی سازمان ورزش عرصه را برما (رادیو گفت و گو ) تنگ کرد که خاطرم هست در ساختمان شیشه ای اقایی جلوی مرا گرفت و گفت شما ناظمی هستی ؟ شنیده ام گفت و گوی دادکان می خواهد پخش شود به دفتر رئیس سازمان اعلام کرده ایم به هیچ عنوان! برنامه پخش نشود ،گفتم شما ؟ گفت من نماینده سازمان تربیت بدنی در صداو سیما هستم !.....خلاصه کار مشکل شد با مدیر وقت رادیو گفت و گو آقای محمدیان صحبت کردیم و عنوان شد اگر رادیو گفت و گو نتواند حتی صحبت دادکان را پخش کند بهتر است آن را جمع کنیم ! .... پیگیری و شجاعت اقای مهندس محمدیان برای پخش این مصاحبه به عنوان یکی از اصول چند صدایی بودن در رادیو گفت و گو ستودنی بود ... به ساعت پخش نزدیک می شدیم امیدی به پخش برنامه نداشتم ، تا روز جمعه که اقای خجسته وارد بحث شد و گفت : برنامه سر ساعت، حتما پخش شود ! .... یادش بخیر.

علت اولیه ی ایجاد این سوال هم شعر زیر از پینک فلوید بود. این شعر به همراه 2 اثر دیگه از این گروه مجموعه ی The wall رو تشکیل می دن و به عنوان آهنگ های قرن آمریکا شناخته شده اند.(اجرا در سال ۱۹۷9)

We don't need no education

We don't need no thought control

No dark sarcasm in the classroom

Teachers leave them kids alone

Hey teacher leave them kids alone

All in all it's just another brick in the wall

All in all you're just another brick in the wall

داستان کوتاه -چپ دست ها

طه مطلبی در مورد چپ دست ها گذاشته بود منم این داستان رو تازه خواندم دیدم داستان خوبیه گفتم بزارم رو سایت.نویسنده داستان گونتر گراس آلمانی است که سال ۹۹ نوبل ادبیات رو گرفته و خیلی معروفه.

قبل از شروع بگم که اصلا داستانی نیست که بشه راحت خواندش و احتیاج به دقت و حوصله ی زیاد داره.

ادامه نوشته