آب و آتش

در عجبم كه چه رابطه اي ميان آب و آتش وجود دارد !

همينكه اسم فرزند را مي شنويم در ذهنمان فقط يك چيز نقش مي بندد: " آّب ".

باز هم رابطه اش را نفهميدم. پس چرا هر وقت اسم مادر به گوشمان مي خورد به ياد " آتش " مي افتيم؟

شايد شعله هاي آتش بر درب خانه ي علي، آب هاي كربلا را تبخير كرده است.

و شايد " آب و آتش "، دو عنصر اصلي حيات، خود را با نام اين مادر و فرزند جاودانه كرده اند.

مي گويند اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه می کند و آن را خاموش می سازد.

كاش حائل ميان آب و فرزند نمي شديم...

                                                                                                              م.ن

نوروز بر همه دوستان مبارك

روایت های اسلامی درباره نوروز

آورده اند كه در زمان حضرت رسول (ص) در نوروز جامی سیمین كه پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید كه این چیست؟ گفتند كه امروز نوروز است. پرسید كه نوروز چیست؟ گفتند عید بزرگ ایرانیان. فرمود: آری، در این روز بود كه خداوند عسكره را زنده كرد. پرسیدند عسكره چیست؟ فرمود عسكره هزاران مردمی بودند كه از ترس مرگ ترك دیار كرده و سر به بیابان نهادند و خداوند به آنان گفت بمیرید و مردند. سپس آنان را زنده كرد وابرها را فرمود كه به آنان ببارند از این روست كه پاشیدن آب در این روز رسم شده. سپس از آن حلوا تناول كرد و جام را میان اصحاب خود قسمت كرده و گفت كاش هر روزی بر ما نوروز بود.

و نیز حدیثی است از معلی بن خنیس كه گفت: روز نوروز بر حضرت جعفر بن محمد صادق در آمدم گفت آیا این روز را می شناسی؟ گفتم این روزی است كه ایرانیان آن را بزرگ می دارند و به یكدیگر هدیه می دهند. پس حضرت صادق گفت سوگند به خداوند كه این بزرگداشت نوروز به علت امری كهن است كه برایت بازگو می كنم تا آن را دریابی. پس گفت: ای معلی ، روز نوروز روزی است كه خداوند از بندگان خود پیمان گرفت كه او را بپرستند و او را شریك و انبازی نگیرند و به پیامبران و راهنمایان او بگروند. همان روزی است كه آفتاب در آن طلوع كرد و بادها وزیدن گرفت و زمین در آن شكوفا و درخشان شد. همان روزی است كه كشتی نوح در كوه آرام گرفت. همان روزی است كه پیامبر خدا، امیر المومنین علی (ع) را بر دوش خود گرفت تا بت های قریش را از كعبه به زیر افكند. چنان كه ابراهیم نیز این كار را كرد. همان روزی است كه خداوند به یاران خود فرمود تا با علی (ع) به عنوان امیر المومنین بیعت كنند. همان روزی است كه قائم آل محمد (ص) و اولیای امر در آن ظهور می كنند و همان روزی است كه قائم بر دجال پیروز می شود و او را در كنار كوفه بر دار می كشد و هیچ نوروزی نیست كه ما در آن متوقع گشایش و فرجی نباشیم، زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست.

دوستان عزيزم عيد نوروز رو به همتون تبريك ميگم و آرزو ميكنم كه هميشه شاد و خوش و خرم باشيد.

یا حق-التماس دعا

برادر! عیدت مبارک

غدیر بود. رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: "برادر! عیدت مبارک" پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!

  به "ابن سکیت" گفتیم "علی". هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند.

  خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم "سپاس خدای را که ما را از متمسّکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد" دست هایش را قطع کرده بودند!!

  گفتیم : "یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم" سیّدی! کسی از بنی هاشم. جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا، در کنج زندان ها نماز می خواندند.


فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله ی کوتاه "علی مولاست" نبود. کار اصلا اینقدر ها ساده نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود.

  بیعت با "علی" علیه السلام مصافحه ای ساده نبود. مصافحه با همۀ رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه ی سه حرفی باید کشید. ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها "علی مولاست" تکه کلامی معمولی و راحت است.


اگر راحت می شود به همۀ تیرک های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خط ها نوشت "علی!"، اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده ایم وگرنه با او؟!... کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تاب آوردن عتاب هایش حتما سخت بود.


آن "مرد ناشناس" که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته "بچش! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده". آن "مرد ناشناس" سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد. میگرید : "آه از این ره توشۀ کم، آه از راه دراز" و ما بی آنکه بشناسیمش، همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم و تمرین می کنیم که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتّی دم بگیریم و از خود بی خود شویم.

  عجیب است! مرد هنوز هم "مرد ناشناس" است.

ولادت امام رضا مبارک

موسیا آداب دانان دیگراند

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله

...

...

ما برون را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را

موسیا! آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

- با هم راه افتادیم.من بودم و شبان. او می رفت چارق خدا را بدوزد، روغن و شیر برایش ببرد، موهایش را شانه کند. من می رفتم. پابوس حضرت!

- گفت: " حالا کدام حرم برویم؟ " گفتم: " فرقی با هم ندارند. همه ی اولیای خدا یک نور واحدند ". شبان خندید: " برای تو فرقی نمی کند کجا برویم؟ " گفتم: " نه، نباید بکند. " گفت: " پس چرا به اسم او که می رسی، روی چشمت مه می گیرد؟ فرق نمی کنند که؟ " لال شدم. مچ گرفته بود. گفت: " تو نور واحد و این حرفها سرت نمی شود. درس تو هنوز به آنجا نرسیده، این درس کلاس بالایی هاست. درس تو رسیده به نان و نمک! نان و نمک او را خوردی، به او دل بستی. بین او و همه ی ائمه فرق می گذاری. نمک گیر شده ای. "

- می خواستم قبل از اینکه مشرف شوم غسل کنم. می دانستم جزو آداب است. دوش هتل آب گرم خوبی داشت. لیف و صابون و کیسه هم بود برای سابیدن، اما این شبان نگذاشت. گفت: " فایده ای ندارد، این آب ها چرک ما را نمی شوید. این لجن ها لِرد بسته. اگر بسابی هم نمی رود. " گفتم: " با این سر و وضع برویم؟ " گفت: " اهل بیرون کردن که نیستند. معصوم هم که نمی تواند به رجس نگاه کند. می بینند الان است که بارگاهشان نجس شود. دستور می دهند زود بیایند ما را تطهیر کنند که همه جا را به گند نکشیم. تا می آیند بشویندمان زود نیت می کنیم: خدایا ما را از پاکیزگان قرار بده و این می شود غسل زیارت! " گفتم: " چه زرنگی! " گفت: " کسی برای ملاقات می رود غسل می کند، عاقل؟ " شیر آب را بستم. یکی در گوشم زیارت جامعه می خواند: " ولایتتان زیبامان کرد، چرک روحمان را گرفت، جانمان را شست. "

- کفش های من و پاهای برهنه ی او، هر دو به صحن رسیدیم. گفتم: " تند نرو! باید اول اذن دخول بخوانیم. اجازه ی ورود بگیریم. " پاهای عریانش از شوق رفتن لرزیدند. مبهوت نگاهم کرد. گفتم: " من می خوانم تو تکرار کن:

آیا به من اجازه می دهید ای فرشتگان مقیم در این درگاه؟

آیا به من اجازه می دهی ای رسول خدا؟

آیا به من اجازه می دهی ای آقا، ای علی بن موسی الرضا؟ "

عصایش را به زمین کوفت: " این جور ادب ها مال اهل مدینه ی خودشان است. همان ها که هر روز به درسشان می آیند، دستشان را می بوسند. ما که اهل شهرشان نیستیم. ما را که راه نداده اند. ما اهل بیابانیم. دور از آب و آبادی ولایت! ما اعرابی هستیم. بیابان فراق نشین. اعرابی ادب سرش نمی شود. "

- اعرابی به مسجد مدینه آمده بود. چون نیاز پیدا کرد، همان جا در مسجد ادرار کرد. اصحاب برآشفتند. خواستند او را بزنند. پیامبر آن ها را عقب زدند. فرمودند: " با او مدارا کنید! "

- گفت:  " با ما مدارا می کنند! باور کن. " گفتم: " هیچی نگوییم؟ همین طور برویم تو؟ " گفت: " فقط سرت را بینداز پایین و برو تو! به زبان بیابان نشینی، این یعنی اذن دخول! "

سرش را انداخت پایین و با پاهای برهنه ی از شوق لرزان دوید طرف حرم. خادم کفش دار زد به شانه ام: " نمره ی کفش تو بگیر. حواست کجاست؟ "

- گفتم: بیا سلام کنیم.

"سلام بر تو ای حجت خدا در زمین

 سلام بر تو ای صدیق شهید

 سلام بر تو ای جانشین خوب و نیکو"

شبان ایستاده بود و طوری غریب، به کلماتی که از دهانم می آمدند نگاه می کرد. طوری غریب! طفلکی، نمی فهمید. حرف ها به زبان او نبود. نگاهش کردم تا شاید او هم سلام ها را تکرار کند. هنوز مات بود... در من؟ یا کنارم؟ نمی دانم! دست روی سینه اش گذاشت: " السلام علیک دوست! سیدی مولای مهربان! "

- ایستادیم گوشه ی دیوار آینه ای. گفتم: " حالا باید زیارت نامه بخوانیم. " رفتم مفاتیح بیاورم. با من نیامد. ماند. همان جا پوستینش را انداخت کف زمین. نشست. سرش را گذاشت به دیوار. زل زد به ضریح. مفاتیح در دست های من باز بود. گفتم: " بگو سلام بر تو ای نور خدا در تاریکی های زمین! " نگفت. ناگهان با لحنی غمگین که کسی اش مرده باشد نوحه کرد: " از آن بالا بالا ما را انداختند پایین! آقا. تاریک بود، چه جور. آن پایین را می گویم. چشم، چشم را نمی دید. مثل اتاق که تاریک باشد، نه! مثل شب رودخانه، شاید هم مثل رودخانه ی یک شب. غلیظ! دست که می بردیم جلو، دستمان توی تاریکی گیر می کرد. حتی دستمان را هم نمی دیدیم. موج های تاریکی هر هر می ریختند روی هم! ترسیده بودیم آقا. چه جور! خالی بود. دور و برمان را می گویم. هیچی نبود. نه چیزی که بشود گرفت، نه چیزی که بشود رویش ایستاد یا بهش تکیه کرد. مثل بیابان لخت؟ نه! تو بیابان اقلا زیر پای آدم چیزی هست، ولی آنجا نبود. حتی زیر پاهایمان هم خالی بود.

آقا، تنها بودیم. صدای ناله ی همدیگر را می شنیدیم، ولی هر چه دست می کشیدیم هم را پیدا نمی کردیم. دست هایمان را کشیده بودیم جلو، کورمال، کورمال، دور خودمان می چرخیدیم و دنبال چیزی که نبود می گشتیم.

بعد همانی شد که خودتان می دانید. صدای شما آمد، از پشت تاریکی. اول گفتید: " سلام! " نمی دانید چه حالی شدیم. از وقتی از آن بالا بالا افتاده بودیم کسی بهمان سلام نکرده بود. صدایتان! صدایتان خیلی آشنا بود، ولی هر چه فکر کردیم یادمان نیامد کجا قبلا شنیده بودیم.

گفتید: " من این جایم  این جا تاریک نیست! من فانوس دارم! " آقا دلمان غلنج رفت. داد زدیم: " کجا؟ کدام طرف؟ " گفتید: " یک قدم جلوتر " از ذوق جیغ کشیدیم. یک پایمان را بلند کردیم که بگذاریم جلوتر! یک دفعه گیج شدیم. ما مدت ها بود داشتیم می چرخیدیم. حالا دیگر یادمان نمی آمد که اول به کدام جهت آمده بودیم تو قبل از چرخیدن! نه اصلا یادمان نمی آمد.

پای بالا رفته را به کدام طرف زمین می گذاشتیم که اسمش جلوتر باشد؟ نمی دانستیم. گفتیم شاید دور بعدی معلوم شود. باز چرخیدیم.

این ها همه را یادتان هست که، خب حالا یک مطلب کوچک: ما هنوز همان جاییم آقا! تو همان حال ها! داریم می چرخیم تا شاید دور بعدی بفهمیم. عجیب است؟ نه؟ باورتان نمی شود؟ هستیم دیگر! درست همان جا! فقط فرقی که کرده، صدای شما یواش تر می آید. هر هر موج های تاریکی هم بلند تر شده!

خب، نیامدم ای جا که داستان را از اول تعریف کنم. می خواستم بگویم: آقا ما فانوس نداریم، خب؟ این جا هم تاریک است. خب؟ حالا شما هی از پشت آن موج ها بگویید: " بیا جلوتر! " عجب بدبختی ای است. آقا ما نمی دانیم شما کدام طرفید؟ جلوتر کجاست؟

چه وضع گریه داری داریم. همین طور دستمان روی تن تاریکی است، داریم می چرخیم. صدای شما می آید. یک پای ما توی هوا است. اشک هایمان می ریزند وسط دایره  ای که دورش می چرخیم.

آقا فانوس را بگیرید بالاتر! همین آقا! من اصلا آمده بودم همین را بگویم: فانوس را بگیرید بالاتر.

پیرزنی کنارم بود گفت: " جوان! اگر زیارتت تمام شده مفاتیح را بده من هم بخوانم. " تمام شده بود؟ زیارتم؟... زیارتش؟

- چمدان را که توی کوپه گذاشتم دیدم بقچه اش نیست. گشتم همه جا را، توی ایستگاه نبود. قطار سوت کشید. پریدم توی کوپه. قطار راه افتاد. سرم را چسباندم به شیشه. از گنبد که رد شدیم یادم افتاد که جا ماند. همان جا. آن گوشه، زل زده به ضریح.

و خدایی که در این نزدیکی است...

بر روی تپه ای بلند ایستاده بود. صورت چروکیده و خسته اش نمایشگاهی از تجربیات تلخ و شیرین زندگی بود. نگاهش گاهی به آسمان بود، گاهی به جلو. محاسن سفیدش را دستی کشید و گفت: "نمیخواهی دست از سر من برداری؟ میبینی که، پیر و فرتوت شده ام. این دم آخری رهایم کن!"

آن یکی بر روی تپّه ی روبرویی ایستاده بود. نگاه شیطنت آمیزی داشت. چهره اش عبوس بود. ابروانش را در هم فرو کشید. با عصبانیت دستش را به سمت درّۀ میان دو تپّه نشانه رفت و گفت: "اگر دستم به تو برسد جایت آنجاست"

ترس در وجودش شعله گرفت. تنش لرزید. دلش گرفته بود. مثل بچه ها شده بود. دلش میخواست پایش را بر زمین بکوبد و بگوید: "من کمک می خواهم". شیطان، رو در رویش ایستاده بود و تهدیدش کرده بود.

دلش می خواست مثل بچه ها پایش را بر زمین بکوبد و بگوید من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است.

بچه که نمی داند خدا را نمیتوان دید. توجیه منطقی هم سرش نمی شود. راستی، ماجرای موسی و شبان را شنیده ای؟!

 

جوان است. دلش شکسته. سرش روی زانوی راستش قرار دارد. موهای به قول امروزی ها فشن کرده اش، شلوار لی اش را سیاه کرده. کتانی هایش را از پا در آورده و به اطراف انداخته. گریه می کند. بچه ها می گویند شکست عشقی خورده.

هر از گاهی سرش را بلند می کند و نسیم گرم تابستان چشمان کبودش را می سوزاند.

نزدیک که رفتم، شنیدم که مانند کودکان گریه می کرد و می گفت: " من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است."

 

این روزها حالم، همچون نهال خشکیده ایست که پیش از این آفتاب بر آن می تابیده، و اکنون از بی آبی و بی نوری رمق در جانش نمانده. همۀ امیدم به شنیدن پژواکی است که صدها سال است در انتظار شنیدن آن، غارنشینان بی آب و بی نوری همچون من، رمقی در جانشان نمانده. و همچون طفلی درمانده فریاد میزنم...

و من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است...

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

در گریز از صدای "ب"

راهش را یاد گرفته ام. همین که صدای "ب" می آید سرم را می کنم توی لجن. خیلی سخت نیست. جوری سرم گرم می شود که بو و گندش را اصلا نمی فهمم. کرم ها، بچه غورباقه ها، وزغ های بزرگ، بقیه ی آن ها که سرشان را مثل من کرده اند تو. کم که نیستیم. اهالی مانداب! خیلی زیادیم... تا چشم کار میکند و گوش می بیند... اهالی مانداب.

خودت که بهتر می دانی، از همه ی آن چه آفریده ای عاقل ترم. زرنگ تر! تا حس می کنم نزدیک است که بگویی "بخوان"، نزدیک است که صدا برسد، که نسیم بوزد، که باد بر شانه های من فرود آید، سرم را می کنم آن تو! زرنگی را سیر میکنی؟ می دانم که صدا به آن جا نمی رسد و گر نه کرم نمی شدند و این همه وزغ؟!

می خواهی بگویی "بخوان" و من پیش از آن که واژه را تمام کنی، در آغاز کلمه ات می گریزم. پی ام می گردی که مبعوثم کنی و همه ی غارهای تنهایی از حضورم خالی اند. حرایی نیست که بشود مرا در آن بر انگیخت.

عنکبوت هیاهو بر سردر همه ی تنهایی های من تار تنیده است و من روزها است سال ها است به نام آن که مرا آفرید هیچ نمی خوانم.

تلفن! حرف می زنم...ساعت ها. با یکی که اصلا برایم مهم نیست که چه می گوید. حتی مهم نیست چه می گویم. حرف هایی که نمی خواهیم بزنیم. از هر دری. حرف هایی که فقط برای نشنیدن صدای "ب" خوب اند.

پیتزا، رستوران، کافه، سوپر... تنوع زیاد شده؛ اصلا همین که پای قفسه ها بایستم و همه را ببینم و یکی را انتخاب کنم، خودش کلی وقت را گرفته. می شود لیس زدن بستنی و گاز زدن بلال را بیش تر طول داد، جوک های بیش تری گفت. خیلی کارها می شود کرد. من که دیگر مثل قدیم ها ساده نیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید و روی دلم را بگیرد و بعد... من حالا دیگر خیلی کارها بلدم.

کنار جوی ها و رود ها پی نگاه خیره ی من به زلال آب می گردی تا آن تلنگر بزر را به روحم فرود آری؟ من که گفته ام زرنگ شده ام.کنار رودخانه فقط اجاق می سازم، گوشت کباب می کنم و به دندان می کشم. زلال آب؟ "هه! هه!" من واقع گرا شده ام، رها از این حس های شاعرانه.

منتظری من با حسرت به کوره راه های بی سر انجام نگاه کنم و از شوق رفتن پر شور تا بگویی که چی گم کرده ام؟ نه! گذشت آن روزها!

من حالا در ابتدای کوره راه می ایستم و به بنگاهی محل می گویم: "چقدر خرج بر می دارد اگر بخواهم سنگ ها را از این راه باریک بالا ببرم؟ آن بالا می خواهم ویلا بسازم!"

منتظری که دلم تنگ شود، بغضم بگیرد، اشکم بریزد، سرم را بکوبم به دیوار، بنالم:

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو؟

این کارهای قدیمی ها بود. من اصلا نمی گذارم دلم تنگ شود. برای چی الکی ناله کنم؟ من خودم شده ام قال و مقال عالم. راحت! دیگر لازم نیست چیزی را بکشم. شدم خودش. شیرچه زدم تویش. تا ته ته! زور است؟ نمی خواهم رنج بکشم. می دانم که شنیدن، آغاز رنج است. "ای انسان تو رنج می کشی به سوی من، رنج کشیدنی" پس نمی خواهم بشنوم. همین جا مطلب را روشن کنم: من می خواهم دانه ی توی خاک باشم و همان جا بگندم. در آمدن از خاک سخت است؛ رنج دارد. به همین دلیل من هوس آفتاب و عطش نسیم را در خود کشته ام. دست از سرم بردارید.

بنده خودم نگاری شده ام که نگو و نپرس. هی می روم مکتب و خط می نویسم. به همه هم می گویم: "دنیا یعنی همین! مکتب و خط! غمزه و این چیزها قدیمی شده! حالا اگر سیر نمی شوید و مرتب حس می کنید چیزی کم است لابد کم خط می نویسید، بیش تر بروید مکتب! نفس عمیق بکشید، دوش آب سرد بگیرید. سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه و الهام و این حرف ها فکر نکنید."

و باز تو مرا مبعوث می خواهی! برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم، و باز من می گریزم. از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند. من می ترسم.من از لرزش بعد از فرود واژه ها می ترسم.

از حرا فرود آمد. به خانه رفت. گفت: "برد بیاورید تا خود را بپوشانم" می لرزید، و می لرزید، چنان که بید در باد. باز صدایش کردی: "ای جامه به خود پیچیده! برخیز!"

من می ترسم. از لرزش بعد از فرود واژه می ترسم.از این که دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم. از این که بخواهی برخیزم. من میخواهم بخوابم. لای لایه هایم. من از برخاستن می ترسم.

تو مرا مبعوث می خواهی. برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم! و من می گریزم، از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند.

آیت الله بهجت در گذشت

درگذشت حضرت آیت الله بهجت را به محضر ولی عصر ارواحنا فداه و همه شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم.

حضرت آيت الله العظمي بهجت ساعت 15 و ده دقيقه امروز يکشنبه  به علت ايست قلبي به بيمارستان حضرت ولي عصر قم منتقل شد که متاسفانه تلاش پزشکان براي احياي ايشان موثر واقع نشد.

آيت‌الله العظمي محمد تقي بهجت فومني در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده‌اي ديندار و تقوا پيشه، در شهر مذهبي فومن واقع در استان گيلان، متولد شده بود.

تحصيلات ابتدايى حوزه را در مكتب خانه فومن به پايان رساند و پس از تحصيلات ادبيات عرب در سال 1348 ه ق هنگامى كه تقريبا 14 سال از عمر شريفش مى ‏گذشت، براى تكميل دروس حوزوى عازم (عراق) شد و حدود 4 سال دركربلا معلى اقامت نمود و علاوه بر تحصيل علوم رسمى از محضر استادان بزرگ آن سامان، از جمله مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم خويى (غير از آيت الله العظمى خويى معروف) بهره برد و در سال 1352 ه ق براى ارائه تحصيل به «نجف اشرف» رهسپار گرديد و سطح عالى علوم و حوزه را در محضر آيات عظام از جمله حاج شيخ مرتضى طالقانى (ره) به پايان رساند و پس از درك محضر آيات عظام: حاج آقاى ضياء عراقى و ميرزاى نائيينى (رحمة‏الله) در حوزه درسى آيت الله حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى وارد شد.
افزون بر اين ايشان از محضر آيات عظام حاج سيد ابوالحسن اصفهانى و حاج شيخ محمد كاظم شيرازى (رحمة‏الله) صاحب حاشيه بر مكاسب - و در حوزه علوم عقلى، كتاب (الاشارات والتنبيهات) و (اسفار) رانزد آيت الله سيد حسين بادكوبه‏اى (ره) فراگرفت و در زمان تلمذ به تدريس سطوح عالى پرداخت و در تاليف كتاب (سفينة‏البحار) با محدث كبير حاج شيخ عباس قمى (ره) همكارى نمود و در زمينه تهذيب نفس در زادگاهش (فومن) از كودكى محضر عالم بزرگوار (سعيدى) و دركربلا از برخى علماى ديگر بهره برد، تااينكه در نجف اشرف در سن 17 - 18 سالگى با آيت حق علامه قاضى (ره) آشنا شد و گمشده خويش را در وجود ايشان يافت و در سلك شاگردان اخلاقى - عرفانى ايشان درآمد و سرانجام در سال 1364 ه.ش. موافق با 1324 ه.ش. قلبى صيقل يافته از معنويت و سينه ‏اى مالامال ازعشق به حضرت حق و با كوله بارى از علم و كمال به سرزمين خويش هجرت نمود و در زادگاهش تشكيل خانواده داد و در حالى كه آماده بازگشت به نجف اشرف بود هنگام عبور موقت در قم در زمانى كه هنوز چندين ماه از مهاجرت آيت الله بروجردى (ره) به قم نگذشته بود موقتا مقيم شد و خبر رحلت اساتيد بزرگ حوزه علميه نجف را يكى پس از ديگرى مى‏شنود و درشهر مقدس قم رحلت اقامت مى‏افكند .
در قم از محضر آيات عظام: حجة‏الاسلام والمسلمين كوه كمره‏اى و آيت الله العظمى بروجردى به هم رسانيده و انگشت نما مى گردد. معظم پس از ورود به قم به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت و به ترتيب شاگردانى بسيار قيمت گماشت و هنوز نيز تدريس درس خارج ايشان ادامه دارد.
محل تدريس درس خارج ايشان ابتدا در حجرات مدارس و بعد در منزل شخصى خود و  در مسجد فاطميه واقع در گذرخان تشكيل مى گردید و محل اقامه نماز جماعت و مراجعات عمومى ايشان نيز همين مسجد بود.
تاليفات معظم ، عبارتند از :
يك دوره كامل اصول ، حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى (ره) و تكميل آن تا آخر مباحث مربوط به مكاسب و متاجر، دوره كامل طهارت ، دوره كامل كتاب صلاة ، دوره كامل كتاب زكات ، دوره كامل كتاب خمس و حج ، حاشيه بر كتاب ذخيرة العباد مرحوم شيخ محمد حسين غروى ، چندين مجله تقريبا يك دوره فقه فارسى، حاشيه بر مناسك شيخ انصارى (ره) و...

رکسانا صابری(!)

آزادی رکسانا صابری دختر دو رگه ای که تا مرز اعدام رفت و بعد به 8 سال زندان محکوم ! و سپس آزاد شد !! حکایت جالبی داشت.خبرنگاری که دستگیری او جنجالی برپاکرد که ما هیچوقت در این سی سال یاد نگرفتیم از این حربه برای دفاع از ایرانیان در بند در سراسر عالم استفاده کنیم.نه تنها بلد نیستیم که برای رها کردن هموطنان دربندمان در سراسر جهان جنجال کنیم وقتی آنها هم جنجال می کنند حتّی بلد نیستیم از فرصت بدست آمده برای لااقل معامله استفاده کنیم.همان کاری که سید حسن نصرالله به احسن وجه برای آزادی یاران دربندش آنهم از دست اسراییل انجام داد و دو تابوت تحویل داد و 15 رزمنده زنده تحویل گرفت ! تازه ما که بنا به قوانین خودمان جاسوس تحویل دادیم آنهم زنده ! تازه چه زنده ای ؟! از همه ما که بیرون از زندانم بودیم سرحال تر بود .این فاجعه است.دیپلمات های ما در عراق دست آمریکاییها هستند در سارییل دست اسراییلی ها هستند .تازه دیپلمات هم بوده اند یعنی مصونیت دارند و جاسوس هم نبوده اند ولی نه بلدیم جیغ بزنیم نه معامله کنیم.لذا هموطنان عزیز ما در زندان می مانند و خانواده آنها چشم براه تا کی آمریکاییها و اسراییلیها میلشان بکشد یا آنها را بکشند یا آزاد کنند !! ولی باید به رکسانا خیرمقدم بگوییم...........بگذریم

چه کسی رییس جمهور میشود؟

راستش را بخواهید اولین انتخاباتی است که نخبگان هم در تشخیص درمانده اند.عدم اعلام نظر جامعه روحانیت یا جامعه مدرسین حوزه علمیه قم که معمولا در جریان انتخابات گذشته همیشه پیشتاز و پیشقراول معرفی اصلح البته از نظر خودشان بودند می بینید که هنوز سکوت پیشه کرده اند و قادر به اعلام نظر و تجمیع بر یک کاندید خاص نیستند.واقعیت هم این است که در این دوره پیچیدگی های زیادی وجود دارد که ذهن فرهیختگان را به خود معطوف و مشغول کرده است.میرحسین موسوی عطر دفاع مقدس را با خود دارد یا لااقل زنده کننده  خاطرات آن دوران باشکوه و البته دشوار است و از این حیث مقبولیت نسبی در بین اصولگرایان و یادگارن دفاع مقدس دارد و از دیگر سوی هم بدلیل دیدگاه های سیاسی خود مورد وثوق و حمایت اغلب اصلاح طلبان است ولی نگرانی هایی که در مورد او وجود دارد مربوط به خودش نیست که مجموعا آدم سلیم النفسی است بلکه به اطرافیان او و سابقه سیاسی آنها در ذهن مردم برمیگردد که غالبا با تنش و استرس و تلاطم در جامعه همراه بوده اند...شیخ مهدی کروبی هم که در کنار صراحت لهجه و صداقت مثال زدنی اش  بنظر نمی رسد که از توانایی بالایی در اداره مدبرانه کشور برخوردار باشد ضمن اینکه سن و سال او هم اجازه فعالیت در عرصه ای چنین را اقتضاء نمی کند.محسن رضایی مرد پرافتخار دوران درخشان دفاع مقدس که بچه های رده بالای جنگ همه او را به آقا محسن می شناسند ضمن داشتن تحصیلات مرتبط در زمینه اقتصاد و اشراف به مسایل اساسی نظام چندان محبوبیتی در بین مردم ندارد و تبلیغات غلیظی که در دوران اصلاحات در مورد نظامیان برانگیخته شد نظر مردم را به دخالت این قشر در سیاست تحت تاثیر قرار داده است لذا احتمال آوردن رای بالا از سوی ایشان کمی تا قسمتی بعید بنظر میرسد ولی  انسان برنامه ریز و دلسوزی بنظر می رسد(الله اعلم). محمود احمدی نژاد ریاست جمهور فعلی چند پشتوانه با خود بهمراه دارد اول عملکرد فعال او در عرصه های مختلف است که اگرچه با پرتی های زیادی همراه بوده ولی از او در نظر مردم رییس جمهوری فعال ساخته است.دوم حمایت بدنه سپاه و بسیج و سوم سفرهای استانی و سرکشی به مناطق دورافتاده که تقریبا در سی سال انقلاب بی نظیر بوده است و تا تذکر شورای نگهبان هم استمرار داشت ! و آخرین نکته ساده زیستی و نیز شجاعت او در برخورد با دشمن در کنارامتیازهای مالی بسیاری است که بخشی از آنها از سوی او عملی شده و بعضی بسرعت ( و تا قبل از شروع انتخابات ) دارد عملی میشود !!! نکته ای که نباید از نظر پنهان داشت این است که مردم ایران غیرقابل پیشبینی ترین مردم روی زمینند و حداقل در ایران برای پیشبینی آینده باید تا آینده صبر کرد!

فاطمیه

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبر باز کرده بود که هر غروب می آمد که بگوید " شادی دلم " ، " پاره تنم "

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو تنها گلیم زیر پایش را بخشیده بود .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو گردنبند یادگاری را کف دستهایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه کرده بود .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوار و به صورت شرمنده ی زنی که برای بار دهم سوالی را می پرسید لبخند زده بود .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو در را برای مردش باز کرده بود که باز با دست خالی از راه می رسید و نگفته بود که چند روز است غذایش را به بچه ها داده و خود نخورده است .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو در را روی چشمهای خیس علی باز کرده بود ، روی مردی که جانش و برادرش را از دست داده بود .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو شنیده بود همسایه ها بلند ، طوری که بشنود ، می گویند : علی او را ببر جایی دور از شهر ، گریه هایش نمی گذارد بخوابیم .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو به بلال که ساکت و محزون آن پشت  ایستاده بود ، گفت : "دوباره اذان بگو ، من دلتنگم ."

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو در را روی علی باز کرده بود که می آمد تا برای سالهای طولانی خانه نشین باشد .

ایستاده بود پشت همین در ، تکیه داده بود به همین دیوارو گفته بود " نمی گذارم ببریدش ".

ایستاده بود درست پشت همین در، تکیه داده بود درست بر همین دیوار که ...

برگرفته از کتاب " خدا خانه دارد " فاطمه شهیدی .

برادران عزیزم، اگه رفتین نمایشگاه، یک نسخه از این کتاب رو حتما بخرید، ضرر نمیکنید.

السلام عليك ايتها الصديقه الشهيده ايام سوگواري بانوي دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) بر شيعيان جهان تسليت باد.

غیبت؛ دلایلش، عقوبتش و راه درمانش

این مبحث با روایتی از امام صادق علیه السلام شروع می شود: امام به نقل از رسول خدا(ص) فرمودند:" غیبت در دین مرد مسلمان سریع تر از مرض اكله در درونش اثر می گذارد و رسول خدا(ص) فرمود:نشستن در مسجد در انتظار خواندن نماز عبادت به حساب می آید، تا زمانی كه از او چیزی سر نزند. از آن حضرت سوال شد چه چیز از او سر نزند؟ حضرت فرمود: غیبت از او سر نزند." ...

ادامه را حتما بخوانید که خواندنیست

ادامه نوشته

بیست و نهم فروردین

بيست و نه فروردين، روز ارتش جمهوري اسلامي ايران و بزرگداشت حماسه آفريني هاي دلاور مردان نيروي زميني ارتش بر شما و بر اميران و سربازان مخلص ايران اسلامي مبارک باد.

حدیث از پیامبر گرامی اسلام (ص):

کودکان را به پنج دلیل دوست دارم؛

1- "گریه می کنند" چرا که گریه کلید بهشت است.

2- قهر می کنند ولی زود آشتی می کنند چرا که دلی بی کینه دارند.

3- چیزی را زود خراب می کنند چون دلبستگی به دنیا ندارند.

4- با خاک بازی می کنند چون غرور ندارند.

5- هر چه دارند می خورند چون غم فردا ندارند.

چند حدیث زیبا

سلام، اینم پیشاپیش هدیۀ روز ارتش: از این فرمایشات زیباتر پیدا نکردم

پیامبر صل الله علیه و آله می فرماید : اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان برسد و سپس توبه کنید خدا توبه شما را می پذیرد.

نبی اکرم (ص) : اگر بندگان گناه نمی کردند ٬ خداوند عزوجل خلقی می آفرید که گناه کنند تا بیامرزدشان که او آمرزگار و رحیم است.

پیغمبر (ص) : خداوند تا دم واپسین توبه بنده را می پذیرد.

رسول اکرم (ص) : خداوند با حیا و بخشنده است ٬ وقتی مردی دست های خود را به سوی او بلند کرد ٬ شرم دارد که آن را خالی و نومید باز گرداند.

حضرت محمد (ص) : خداوند پرده بنده ای را که یک ذره نیکی در او باشد نمی درد. رسول خدا (ص) : خداوند وقتی خلق را بیافرید بر خویش مقرر داشت که رحمت من بر خشم من غلبه خواهد یافت.

نبی اکرم (ص) : خدا به جوان عابد بر فرشتگان مباهات می کند و می گوید بنده مرا بنگرید که بخاطر من از تمایلات خود چشم پوشیده است

یا علی، التماس دعا...

معجزات ولادت پیامبر

امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر می‌شمارد
1. ابلیس از ورود به آسمانهای هفتگانه محروم شد.
2.شیاطین دور شدند.
3.تمامی بتها در بتکده با صورت بر زمین افتادند.
4.ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
5. آب دریاچه ساوه خشک شد.
6.سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
7. آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
8. نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
9. کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
10.سحر ساحران باطل شد.
استحیائیل- یکی از فرشتگان بزرگ خدا - در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت: «ای مردم مکه! به خدا وفرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.» 
منبع:                                      
بحارالانوار، ج 15، ص257.
 

دنیای نهج البلاغه 5

چند وقتی است مشکلات اطرافم رو پر کرده و سختی زندگی بسیار مرا آزرده، امروز برای کسب آرامش به نهج البلاغه مراجعه کردم و با خواندن این جمله قلب و جانم آرام گرفت.

قال امیرالمومنین علی علیه السلام : اذا وصلت علیکم اطراف النعم فلا تنفرو اقصاها بقله الشکر

هر وقت نعمت اندکی به شما رسید، همان مقدار را با کم شکری و کم سپاسی دور نسازید.

نکته مورد توجه این است که امیر المومنین نمیفرماید ناشکری، میفرماید کم شکری، اصلا برای از دست دادن بقیه نعمتها نیاز نیست ناشکری کنید، همین که کم سپاسی کنید بقیه نعمات باقیمانده رو هم از دست میدهید.

اگه بخوام خیلی ساده خدمتتون بگم، باید بگم که نعمت های الهی با زیاد شدن اسباب، زیاد میشوند. فیض و دارائی الهی تمام شدنی نیست.پس ما بیایم اسباب اون رو فراهم کنیم.خدا میفرماید: "لئن شکرتم لازیدنکم..." اگه شکر کنید نعمتم رو زیاد میکنم براتون.

دو چیز هم هست که از موانع نزول نعمت میباشد.

یکی کفران نعمت کما اینکه در آیۀ فوق الذکر میفرماید: "لئن کفرتم..." گاهی اوقات این کفران نعمت به وسیلۀ مصرف بیهوده از نعمات است، مثل اینکه انسان گوش خود را برای شنیدن موسیقی های بیهوده تلف کند، چشم خود را برای خواندن مطالب بیهوده تلف کند، در حالیکه میتواند از اینها برای افزایش علم و کمک به خود و مردم استفاده کند.حتی کار کند و اقتصاد خانواده و جامعه اش را رشد دهد.

دومین مطلب گناهان هستند، در دعای کمیل میخونیم: "اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم".تظاهر به فقر، کوچک شمردن نعمت، برتری جستن بر مردم از این قبیل گناهان هستند.

نکته ای که باید توصیه کنم به دوستانم این است که اونهایی که زیرک و باهوشند میدانند نعمت الهی مانند ابر میماند که آسمان را پوشیده باشد و بارش آن در تمام عمر تمام شدنی نیست، پس وقتی پروردگار به کسی رو کرد باید با تمام توان سپاسگزاری و شکر نعمت کند تا از خداوند نعمت های دائمی را دریافت کند.

همۀ نعمت ها هم جنبۀ مادی ندارند، بلکه برخی از نعمات مانند : وجاهت، عزت، عقل، حکمت، هدایت خاص الهی، توفیق طلب علم و محبت اهل بیت از نعمات معنوی به شمار میروند.

دنیای نهج البلاغه 4

حضرت امیر المومنین میفرمایند: اعجبو لهذا الانسان، ینظر بشحم، و یتکلم بلحم، و یسمع بعظم، و یتنفس من خرم

حضرت میفرماید به شگفت آیید، تعجب کنید، در حیرت بمانید از این انسان.چرا؟

با یه تیکه پی و چربی نگاه میکنه، با یه تیکه گوشت حرف میزنه، با یه تیکه استخون میشنوه، و از میان یه حفره و شکاف نفس میکشه!!!

نمیدونم تا حالا دقت کردید که این اجناس ساده که به دست خالقی با تدبیر خلق شده، چه عملکرد پیچیده و با اهمیتی دارند؟عظمت و ارزش این اعضا زمانی معلوم میشه که توان یکی از اونها کم بشه یا از دست بره، و خللی ایجاد بشه.

دانشمندان متحیرند که چجوری تصویری که بر روی شبکیه چشم میفته، تحلیل و بررسی و درک میشه!!! یا وقتی ارتجاعات مختلف امواج کوبنده بر پردۀ صماخ گوش اثر میگذاره، چجوری مغز و روح اونها رو از هم تشخیص میده، میفهمه که اونها چه هستند و چه میگویند!!!جالبتر ابنکه بدن انسان بدون ارادۀ او در همه حالات خواب و بیداری کار رسوندن هوا به بدن رو انجام میده.به هر حال علمای الهی و دانشمندان بر سر این اتفاق نظر دارند که این پیه و گوشت و استخون، وسیله اند و این مغز و روح هستند که درک میکنند.دانشمندان میدونن که بوسیلۀ دستگاه عصبی این اتفاقات میفته، اما چگونه؟؟؟!!!هیچکس نمیدونه.

بعد شما ظرافت و دقت این دستگاهها رو ببینید، جالبه که هر گوشتی نمیتونه صحبت کنه، اون گوشتی صحبت میکنه که خدا به عنوان وسیلۀ گفتار در دهان به ودیعه گذاشته.

و این نشان ضعیف بودن انسان است، همونطور که قرآن هم میفرماید(و خلق الانسان ضعیفا) امام صادق پس از خوندن این آیه فرمودند، چطور ضعیف نیست در حالیکه با پیهی نگاه میکند، با استخوانی میشنود و با گوشتی صحبت میکند.

شگفت آرید بر انسانی که از پیهی بود بینا      سخن گوید به لحمی، بشنود با استخوانی نغمۀ دنیا

یرآرد دم ز یک ســــــوراخ مبهم بر سر بینی      که  گر  بندد  بر آید  جان  شــــیرینش  ز  سر  تا  پا

دنیای نهج البلاغه 3

اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیّع من ظفر به منهم

حضرت در اینجا میفرماید: "ناتوانترین مردم کسیه که از دوستیابی ناتوان باشه، و ناتوانتر از او هم کسیه که دوستشو از دست بده"

طبق آیه 10 سوره حجرات(انما المومنون اخوه) منظور از "اخوان" در این حکمت برادرای دینی یا دوستان راستینه. حقیقت هم همینه، خودتون مستحضرید، دوست خوب جز برادری و ادای حق اخوت و دلسوزی کاری نمیکنه.با دوست خوب میتونیم یک شبه، ره صد ساله بپیماییم.چرا؟چونکه آدم الگو میگیره ازش، علمای علم روانشناسی میگن، آدم سعی میکنه خودشو به کسی که علاقه داره شبیه کنه. همینطور دوست بد میتونه دستاوردهای صد ساله انسان رو یک شبه بر باد بده.لذا گفته شده: دوست مثه وصله ایه برای پیرهن، نگاه کن ببین پیرهنتو با چی وصله میکنی.

اینجا امام میفرماید: "اکتساب" و این به معنی دوست شدن نیست، به معنی بدست آوردن دوسته، یعنی اینکه دوست خوب همینجوری نمیاد، باید دنبالش بگردی و باهاش ارتباط برقرار کنی و حضرت میفرماید: باید حفظش کنی.امام صادق میفرماید:برای هر چیزی یه زینتی وجود داره و زینت مرد، دوستان صمیمی اویند.

اما باید توجه داشت صرف یافتن دوست بدرد نمیخوره، باید یه ارتباط دو سویه وجود داشته باشه.یافتن دوست خوب به هر حال با زحمت همراهه، و از دست دادنش خیلی راحت و آسونه.ولی فواید داشتن دوست خوب و صمیمی بسیار زیاده.

مرحوم فیض کاشانی میگه: دو تا دوست بودند، یکیشون یه روز به اون یکی گفت: "من گرفتار هوای نفس شدم و تو میتونی دوستیتو با من بهم بزنی" اون یکی دوست گفت: "من دوستیمو با تو بخاطر این مرض روحی بهم نمیزنم اما روزه میگیرم تا خدا مشکل تورو برطرف کنه" میگن بعد از چهل روز که این آقا روزه گرفت و لاغر و نحیف شده بود دوستش اومد سراغش و گفت: "خداوند بخاطر تو این مرض رو از من دفع کرد و من رو نجات داد"

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق                  گرت مدام میسر شود زهی توفیق

دنیای نهج البلاغه 2

بازم امیرالمومنین میفرماید، صدر العاقل صندوق سرّه، و البشاشه حباله الموده، و الاحتمال قبر العیوب

قسمت اول میگه قلب آدم عاقل مخزن رازشه، به قول یه بنده خدا چیزیو که خودت نمیتونی تو قلبت نگهداری چطوری انتظار داری دیگران نگه دارند؟بله، در این راستا صائب میگه، راز خود با یار خود چندان که بتوانی مگو

و اما قسمت دوم میگه خوش رویی دام دوستیه، یعنی چه بسا یک لبخند به جا، در همون دیدار اول، دل کسی رو صید کنه، هرچند صاحب اون لبخند نه بیان درست و حسابی داشته باشه، نه دانش و علم و هنری...

سومی هم میگه تحمل، بدیها و عیوب رو قبر میکنه، دو جا هم این خیلی جدی آزمایش میشه، اول موقع جبهه گیری علیه دیگران، دوم موقعی که رفتار و گفتار کسی قابل تحمل نباشه. حضرت علی میفرماید در این دو جا اگه تحمل کنی، مثه قبر که بوی بد مردار رو میگیره، تو هم جلو عیبهاتو گرفتی.

خردمند را، سینه صندوق  راز          ز حوش خویی است، دام مهری بساز

تحمل کن و عیب را خاک کن          به  سازش، ز خود  عیب را  خاک  کن

هدیه به دوستان به مناسبت دهۀ مبارک فجر

خالطو الناس مخالطه ان متّم معها بکو علیکم، و ان عشتم حنّو الیکم.

این حدیث از امیرالمومنین میفرماید با مردم طوری رفتار کن که اگه در اون حال مردی مردم برات گریه کنند، اگه هم زنده موندی، بخوان باهات معاشرت داشته باشند.

به نظرم واضح باشه که امام میخواهند از معاشرتی بگویند که در اون آزار و اذیتی وجود نداره، بلکه یاری و دوستی حضور داره.حقیقت اینه که مردم همیشه آرزوی مردن انسانهای بد رفتار و ظالم و آزار دهنده رو دارند.

هرچند همیشه نمیشه مردم رو راضی کرد، یعنی بالاخره هر کسی دشمنی داره.اما ما عملا میبینیم ائمۀ اطهار الگوی بسیار زیبایی در این زمینه به ما دادند.شما حتما شنیدید که اون مرد شامی که بر اثر تبلیغات مسموم معاویه، وقتی به امام حسین رسید شروع کرد به دشنام دادن اما وقتی رفتار خوب حضرت رو دید، اون هم بعد از اینهمه بد و بیراهی که گفته بود، شرمنده شد و گفت کاش زمین دهن باز میکرد و منو میبلعید.بعد گفت تا الان برای من مبغوض ترین انسان های روی زمین امام حسین و پدرش بودند اما الان محبوب ترین ها شدند.

به هر حال از امام خمینی هم زیاد گفته شده، که مسیحیان و سنی ها و ... که تو پاریس امام رو دیده بودند و اخلاق نیک ایشون رو مشاهده کرده بودند، حتی دشمنان امام، پس از مرگ ایشون ناراحت شدند.

دیشب بود که در جشن 22 بهمن یکی از دوستان پدرم رو دیدم که در رژیم شاهنشاهی شکنجه شده بود. میگفت ما تو زندان سیاسی که بودیم نماز جماعت میخوندیم.بعد برای اینکه مشکل پیش نیاد مارو بردن بندی که توش قاتلها و دزدای سابقه دار بودند.میگفت من و شهید رجایی و ... حدود پونزده نفر بودیم، که قرار بود مارو ببرند اونجا تا اینکه یه دعوای الکی راه بندازن و مارو به دست این زندانیها بکشند و بعد هم بگن دعوا شد و کشته شدند.وقتی رفتیم اونجا شهید رجایی گفت فقط به اینها محبت کنید.ما هم همینکارو کردیم.زندانو تمیز کردیم و با همشون با محبت برخورد کردیم.میگفت یک ماه نگذشته بود که وقتی شهید رجایی وایمیستاد سر نماز همه این قاتلها و دزدا بهش اقتدا میکردند و شیفتۀ اخلاقش شده بودند.رژیم شاهنشاهی هم که فهمید چه اشتباه بزرگی کرده مارو برگردوند...

به مردم  درآمیز  با  مهر و یاری      که بر مرده ات گریه آرند و زاری

وگر زنده مانی چو پروانه گردت       برآیند  و  سوزند از شرمساری

تقواي عملي از ديدگاه امام علي(ع)

به درخواست برخی دوستان احادیثی که مربوط به زندگی روزمره میشود را گذاشتم:

1 - گفتار: گفتارشان راست و سنجيده است.
2 - لباس: در لباس، معتدل و ميانه رو هستند.
3 - مشى: در روش زندگى و در راه رفتن فروتن و متواضع‏اند.
4 - تقواى چشم: چشمان خويش را از آنچه خداوند بر آنها حرام نموده پوشيده‏اند.
5 - تقواى گوش: گوشهاى خود را وقف شنيدن دانش سودمند ساخته‏اند.
6 - ثبات نفس: در بلا و آسايش حالشان يكسان است.
7 - اشتياق به لقاء الله: اگر روز مرگشان معين نبود، از شوق ثواب و خوف عقاب، روح آنان حتى براى لحظه‏اى هم در كالبدشان قرار نمى‏يافت.
8 - توجه به عظمت خالق: بزرگى و هيبت الهى، دل آنان را فرا گرفته است.

مابقی در ادامه مطلب

ادامه نوشته

توقیت

در مطلب قبلی که گذاشتم دوستان در مساله تعیین وقت ظهور و آنهم از آیت الله بهجت از من توضیحاتی شفافتر خواستند که در این پست اشکال وارده و پاسخ را ارائه میکنم

 این روزها در برخی از محافل دینی به نقل از مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی بهجت، (دامت برکاته) گفته می شود که ایشان در قبال سوالی مبنی بر بشارتهایی درباره ظهور فرموده اند که ظهور نزدیک است؛ آنقدر نزدیک که حتی افراد سالخورده نیز می توانند به درک واقعه ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) امیدوار باشند.به فراست می توان دریافت که مسأله "توقیت" اساسا بر خلاف فلسفه و مفهوم واقعی انتظار فرج است و ای بسا منتظران را سرخورده، دلسرد و ناامید سازد و یا اینکه در اصل اعتقاد ایشان به پدیده ظهور خدشه وارد آورد.

راقم این سطور از یک سو در امین و ثقه بودن این علمای فرزانه ذره ای تردید ندارد. از سویی دیگر ظاهر این سخن ممکن است با پاره ای از احادیث منقول از اهل بیت علیهم السلام(روایتهایی که با عنوان "توقیت" شهرت یافته‌اند سازگار نیفتد بنابراین دیدگاه معقول و روی آورد منطقی در قبال مساله یاد شده چیست؟به عقیده ما نمی توان و نباید از سر شتابزدگی و با اخذ موضع عجولانه، شأن و منزلت برخی از سرمایه ها و ذخیره های علمی و معنوی این کشور را زیر سوال برده آنها را در عداد وقت گزاران امر ظهور و مصادیقی برای این گونه روایتها به شمار آورد بلکه می بایست آنجا که سخنی چنین تامل برانگیز( آنهم به نقل از عالمی فرهیخته و دانشمند که خود بیش و پیش از ما بر اینگونه روایات اطلاع و اشراف کامل دارد) مطرح می شود تمام سعی و دقت خویش را در فهم صحیح مراد و مقصود گوینده به کار بندیم.

پاسخ در ادامه مطلب (کوتاه و خلاصه است-خواهشمندم حوصله کنید و مطالعه بفرمایید)

ادامه نوشته

آيت‌الله ناصري به نقل از آيت الله العظمي بهجت گفته است: ظهور نزديك است

در محضر آیت الله بهجت بودیم، خدا حفظشون کند انشاالله

بنده سوال کردم: حاج آقا مبشّراتی راجع به نزدیک بودن فرج امام زمان خدمتتون هست؟

فرمودند: بله

عرض کردم: میشه بفرمایید؟

فرمودند: من یه دوستی دارم تشرف محضر حضرت بقیه الله دارند، آمد منزل ما، ازشون پرسیدم تازگی تشرف داشتید خدمت امام رمان؟ گفت: بله. گفتم از فرج سوال کردی؟ گفت: بله. گفتم حضرت چه فرمودند؟؟؟

گفت: من عرض کردم یا ابن رسول الله فرج شما برای عامه مسلمانان چه وقت است؟؟ فرمودند: نزدیک است. عرض کردم یا ابن رسول الله من هم زمان ظهور شما را درک میکنم؟ فرمودند: پیر مرد تر از شما هم درک میکنند.

بنده سوال کردم از آیت الله بهجت که این دوست شما که این تشرف را نزد حضرت داشته چند سالشونه؟

فرمودند: حدودا شصت و دو سال.


برادرا ظهور نزدیک است... لکن همینکه مکرر عرض کردم: تا نگرید طفل کی جوشد لبن؟

دعا کنید آقا...

عرضه، متوقع بر تقاضا است، بخواید از خدا، خدا بده.تقاضا کنید از خدا...

دعا کنید، مخصوصا در اوقات دعا...یکیش وقت خواندن قرآن،دیگر وقت خواندن نماز، هنگام وزیدن باد، بعد از هر نماز، موقع باریدن باران،مخصوصا شب و نصف شب،قبل از اذان صبح که بلند میشی دو رکعت نماز بخون بگو:

خدایا فرج آقامونو برسون

انشاالله خدا دعاتونو استجابت میکنه...

شب یلدای خوبی داشته باشید

غفلت تا کی؟

دوستان(علی الخصوص سینا و طه ی عزیز) امر کردند پستی راجع به غدیر بگذارم،هر چند دیر شده اما عید را به همۀ برادران عزیز همدوره ای تبریک میگویم و میخواهم برای شما از مظلومیت ها بگویم...

آیا وقت آن نرسیده که ما به استغاثه مظلومیت اولین مظلوم عالم جواب دهیم؟!چرا ما در برابر این هجوم بی رحمانۀ دشمنان  اهلبیت ساکت هستیم؟آیا دادگاه تاریخ ما را در آینده محاکمه و رسوا نخواهد کرد؟پس غفلت تا کی؟

خداوندا از تو میخواهم به خون پاکانی که نثار این درخت پر ثمر علوی شده ما را به وظیفۀ خود آگاه کرده و از خواب غفلت بیدارمان کنی.

حدیثی متواتر نقل شده است که امام امیرالمومنین در هر روز و شب هزار رکعت نماز میخواندند(عقد الفرید ج309/2) و اشکالی از طرف اهل تسنن نقل شده که هم اکنون سؤال بسیاری از دوستداران اهل بیت است و شبهه ایست که دشمنان اهل بیت در اذهان شیعیان نا آگاه داخل میکنند،اشکال و پاسخ و همچنین در ذیل آن اطلاعات خوبی از کلاشی های ...ی ها را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.

ادامه نوشته