و خدایی که در این نزدیکی است...

بر روی تپه ای بلند ایستاده بود. صورت چروکیده و خسته اش نمایشگاهی از تجربیات تلخ و شیرین زندگی بود. نگاهش گاهی به آسمان بود، گاهی به جلو. محاسن سفیدش را دستی کشید و گفت: "نمیخواهی دست از سر من برداری؟ میبینی که، پیر و فرتوت شده ام. این دم آخری رهایم کن!"

آن یکی بر روی تپّه ی روبرویی ایستاده بود. نگاه شیطنت آمیزی داشت. چهره اش عبوس بود. ابروانش را در هم فرو کشید. با عصبانیت دستش را به سمت درّۀ میان دو تپّه نشانه رفت و گفت: "اگر دستم به تو برسد جایت آنجاست"

ترس در وجودش شعله گرفت. تنش لرزید. دلش گرفته بود. مثل بچه ها شده بود. دلش میخواست پایش را بر زمین بکوبد و بگوید: "من کمک می خواهم". شیطان، رو در رویش ایستاده بود و تهدیدش کرده بود.

دلش می خواست مثل بچه ها پایش را بر زمین بکوبد و بگوید من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است.

بچه که نمی داند خدا را نمیتوان دید. توجیه منطقی هم سرش نمی شود. راستی، ماجرای موسی و شبان را شنیده ای؟!

 

جوان است. دلش شکسته. سرش روی زانوی راستش قرار دارد. موهای به قول امروزی ها فشن کرده اش، شلوار لی اش را سیاه کرده. کتانی هایش را از پا در آورده و به اطراف انداخته. گریه می کند. بچه ها می گویند شکست عشقی خورده.

هر از گاهی سرش را بلند می کند و نسیم گرم تابستان چشمان کبودش را می سوزاند.

نزدیک که رفتم، شنیدم که مانند کودکان گریه می کرد و می گفت: " من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است."

 

این روزها حالم، همچون نهال خشکیده ایست که پیش از این آفتاب بر آن می تابیده، و اکنون از بی آبی و بی نوری رمق در جانش نمانده. همۀ امیدم به شنیدن پژواکی است که صدها سال است در انتظار شنیدن آن، غارنشینان بی آب و بی نوری همچون من، رمقی در جانشان نمانده. و همچون طفلی درمانده فریاد میزنم...

و من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است...

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

در گریز از صدای "ب"

راهش را یاد گرفته ام. همین که صدای "ب" می آید سرم را می کنم توی لجن. خیلی سخت نیست. جوری سرم گرم می شود که بو و گندش را اصلا نمی فهمم. کرم ها، بچه غورباقه ها، وزغ های بزرگ، بقیه ی آن ها که سرشان را مثل من کرده اند تو. کم که نیستیم. اهالی مانداب! خیلی زیادیم... تا چشم کار میکند و گوش می بیند... اهالی مانداب.

خودت که بهتر می دانی، از همه ی آن چه آفریده ای عاقل ترم. زرنگ تر! تا حس می کنم نزدیک است که بگویی "بخوان"، نزدیک است که صدا برسد، که نسیم بوزد، که باد بر شانه های من فرود آید، سرم را می کنم آن تو! زرنگی را سیر میکنی؟ می دانم که صدا به آن جا نمی رسد و گر نه کرم نمی شدند و این همه وزغ؟!

می خواهی بگویی "بخوان" و من پیش از آن که واژه را تمام کنی، در آغاز کلمه ات می گریزم. پی ام می گردی که مبعوثم کنی و همه ی غارهای تنهایی از حضورم خالی اند. حرایی نیست که بشود مرا در آن بر انگیخت.

عنکبوت هیاهو بر سردر همه ی تنهایی های من تار تنیده است و من روزها است سال ها است به نام آن که مرا آفرید هیچ نمی خوانم.

تلفن! حرف می زنم...ساعت ها. با یکی که اصلا برایم مهم نیست که چه می گوید. حتی مهم نیست چه می گویم. حرف هایی که نمی خواهیم بزنیم. از هر دری. حرف هایی که فقط برای نشنیدن صدای "ب" خوب اند.

پیتزا، رستوران، کافه، سوپر... تنوع زیاد شده؛ اصلا همین که پای قفسه ها بایستم و همه را ببینم و یکی را انتخاب کنم، خودش کلی وقت را گرفته. می شود لیس زدن بستنی و گاز زدن بلال را بیش تر طول داد، جوک های بیش تری گفت. خیلی کارها می شود کرد. من که دیگر مثل قدیم ها ساده نیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید و روی دلم را بگیرد و بعد... من حالا دیگر خیلی کارها بلدم.

کنار جوی ها و رود ها پی نگاه خیره ی من به زلال آب می گردی تا آن تلنگر بزر را به روحم فرود آری؟ من که گفته ام زرنگ شده ام.کنار رودخانه فقط اجاق می سازم، گوشت کباب می کنم و به دندان می کشم. زلال آب؟ "هه! هه!" من واقع گرا شده ام، رها از این حس های شاعرانه.

منتظری من با حسرت به کوره راه های بی سر انجام نگاه کنم و از شوق رفتن پر شور تا بگویی که چی گم کرده ام؟ نه! گذشت آن روزها!

من حالا در ابتدای کوره راه می ایستم و به بنگاهی محل می گویم: "چقدر خرج بر می دارد اگر بخواهم سنگ ها را از این راه باریک بالا ببرم؟ آن بالا می خواهم ویلا بسازم!"

منتظری که دلم تنگ شود، بغضم بگیرد، اشکم بریزد، سرم را بکوبم به دیوار، بنالم:

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو؟

این کارهای قدیمی ها بود. من اصلا نمی گذارم دلم تنگ شود. برای چی الکی ناله کنم؟ من خودم شده ام قال و مقال عالم. راحت! دیگر لازم نیست چیزی را بکشم. شدم خودش. شیرچه زدم تویش. تا ته ته! زور است؟ نمی خواهم رنج بکشم. می دانم که شنیدن، آغاز رنج است. "ای انسان تو رنج می کشی به سوی من، رنج کشیدنی" پس نمی خواهم بشنوم. همین جا مطلب را روشن کنم: من می خواهم دانه ی توی خاک باشم و همان جا بگندم. در آمدن از خاک سخت است؛ رنج دارد. به همین دلیل من هوس آفتاب و عطش نسیم را در خود کشته ام. دست از سرم بردارید.

بنده خودم نگاری شده ام که نگو و نپرس. هی می روم مکتب و خط می نویسم. به همه هم می گویم: "دنیا یعنی همین! مکتب و خط! غمزه و این چیزها قدیمی شده! حالا اگر سیر نمی شوید و مرتب حس می کنید چیزی کم است لابد کم خط می نویسید، بیش تر بروید مکتب! نفس عمیق بکشید، دوش آب سرد بگیرید. سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه و الهام و این حرف ها فکر نکنید."

و باز تو مرا مبعوث می خواهی! برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم، و باز من می گریزم. از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند. من می ترسم.من از لرزش بعد از فرود واژه ها می ترسم.

از حرا فرود آمد. به خانه رفت. گفت: "برد بیاورید تا خود را بپوشانم" می لرزید، و می لرزید، چنان که بید در باد. باز صدایش کردی: "ای جامه به خود پیچیده! برخیز!"

من می ترسم. از لرزش بعد از فرود واژه می ترسم.از این که دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم. از این که بخواهی برخیزم. من میخواهم بخوابم. لای لایه هایم. من از برخاستن می ترسم.

تو مرا مبعوث می خواهی. برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم! و من می گریزم، از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند.

Please enter yuor name

(اینجا تهران است)

   سلام

   از تمامی دوستان خواهشمند هستم که در موقع درج نظر اگر از دوستان هم دوره ای هستند با نام و نشانی قابل تشخیص نظر دهند و اگر از مهمانهای این سایت هستند یا در کنار نام خود عبارت (مهمان) را درج نمایند و یا در مطلبی که مینویسند به نوعی مهمان بودن خود را اعلام کنند.

   عدم توجه به موارد فوق که قبلا هم تذکر داده شده ایجاد مشکل می کند. مثلا در یکی از پست های اخیر دوستی با نام "طاها" نظر گذاشته بود و باعث شد خیلی ها او را با من اشتباه بگیرند این در حالی است که اولا بنده مدتها است به سایت سر نزده ام و ثانیا من همیشه با نام پدر نظر گذاشته ام .

   پیشاپیش از توجه تمامی عزیزان به موارد فوق تشکر میکنم.

 

جلسه انس با قرآن دکتر دولتی

ایها الناس انه قد اقبل الیکم شهر الله بالبرکه و الرحمه و المغفره

ماه خدا ، ماه برکت و رحمت در راه است . به استقبال بهار قرآن می رویم.

از تمامی دوستان دعوت می شود تا در جلسه ای با عنوان "انس با قرآن (سری دوم)"
با سخنرانی "دکتر دولتی" شرکت نمایند.

این جلسات از تاریخ 25 تیر ماه به مدت 4 جلسه (به جز نیمه شعبان) روزهای 5 شنبه از ساعت 18:30 برگزار
می شود .


مکان جلسه : سه راه طالقانی (تقاطع شریعتی - طالقانی ) ، کانون انصار

در صورت تمایل به شرکت در جلسات :

به شماره تلفن 09124260785 و یا ایمیل Jalasaat@yahoo.com   ، نام ، تلفن و آدرس ایمیل خود را اطلاع فرمایید.

حکایت آن پادشاه که باد معده را ممنوع کرد

من این داستان را ۷ ماه پیش خواندم ولی دیدم بد نیست الان نقلش کنم.فقط یک کمی ملاحظات به خرج دادم و دچار خود سانسوری شدم.

در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در سراسر شهرها و دیهات ها بخوانند. قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق این قوانین باد معده هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت و مگر قرار نبود انقلاب مخملی کنیم؟ وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به بندباد معده دقت نفرمودید. همان سوپاپ اطمینانیست که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.
و چنین شد که وزیر گفت. مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد. همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمیست. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است اما دیگر منع باد معده خیلی زور است. و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد. آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست. و اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه نمی [...]. جک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط ن[...] ترکیده, یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به [...], یا مثل سگ بو کشان دماغش را به دنبال مردم می چسباند واینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی خندیدند.
نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد [...] را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم همچنان به [...]در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند. مردم به صحراها می رفتند و می[...]. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ [...] راه می نداختند. بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند.
و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده  و همگان را [...] کرده اند

آزادی سیاسی، براندازی نرم نیست!

یکی از شعارهای محوری مردم ایران در انقلاب اسلامی در سال 57 آزادی بوده است. در آن زمان، آزادی اجتماعی و به نوعی فرهنگی که از آن به عنوان بی‌بندوباری نیز یاد می‌شد، وجود داشت، اما چرا آزادی باز هم از جمله آرمان‌های مردم کشورمان بود؟

استاد شهید مطهری از جمله متفکران بزرگ انقلاب اسلامی ماست و سیری در اندیشه‌های سیاسی ایشان به خوبی می‌تواند بیان کننده این آرمان ملی ما در دهه‌های گذشته باشد. اتفاقا از این نقطه نظر، ارتباط آزادی با انقلاب «اسلامی» معنایی خاص پیدا می‌کند. شهید مطهری از منظر یک اندیشمند برجسته اسلامی به دفاع و تأکید بر آزادی بیان و اندیشه و در کل آزادی سیاسی می‌پرداخت.

با نگاهی به اندیشه‌های ایشان به خوبی می‌توان دریافت که نه تنها نباید از آزادی سیاسی حتی برای مخالفان بیمناک بود بلکه باید از آن استقبال کرد؛ هم حق انسانی است و هم برای دفاع از آرمان و باورهای دینی‌مان سودمند است.

به باور مطهری «اگـر در جـامـعـه ما محیط آزاد برخورد آرا و عقاید به وجود بـیـایـد، به طوری که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرف‌هایشان را مـطـرح کـنـند و ما هم در مقابل، آرا و نظریات خودمان را مطرح کـنـیـم، تنها در چنین زمینه سالمی خواهد بود که اسلام هر چه بیشتـر رشد می‌کند و به اعتقاد من، تنها طریق درست برخورد با افکار مـخـالـف، همین است والا اگر جلو فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست داده‌ایم، در جمهوري اسلامي هيچ محدوديتي در افكار وجود ندارد و از به اصطلاح، كاناليزه كردن انديشه‌ها اثر نخواهد برد؛ همه بايد آزاد باشند كه حاصل انديشه‌ها و تفكرات اصلي خود را عرضه كنند. (1)

حضرت علی (ع) که شیوه حکومتداری عادلانه‌شان زبانزد دوستان و دشمنان است، در پاسخ به یکی از یاران درباره به زندان افکندن و برخورد با یکی از مخالفان که قصد شورش و توطئه داشت، می‌فرمایند:

(انـا لو فعلنا هذا لکل من نتهمه من الناس ملانا السجون منهم ولا
ارانی یسعنی الوثوب علی الناس والحبس لهم و عقوبتهم حتی یظهروا لنا الخلاف)

اگر ما این کار [زندانی کردن] را درباره همه کسانی که آنان را بـه مـخـالـفـت مـتهم می‌کنیم، انجام دهیم، باید زندانها را از مـخـالـفان پر کنیم. من از آنان نیستم که به مردم بتازم و آنان را زنـدانـی کـنم و کیفر دهم، جز آن گاه که با ما اظهار مخالفت کنند و البته منظور حضرت از «اظهار» مخالفت هم مشخص است. در حالی که خوارج با حضرت مخالف بودند و به گفته شهید مطهری در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند، اما حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبه‌رو مى‏شدند و صحبت مى‏كردند، طرفين استدلال مى‏كردند، استدلال يكديگر را پاسخ مى‏گفتند.

شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏سابقه باشد كه حكومتى با مخالفان خود تا اين درجه با دمكراسى رفتار كرده باشد. مى‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏كردند و حتی به ایشان ناسزا می‌گفتند اما حضرت تا آن زمان که خوارج دست به اسلحه برای اظهار مخالفتشان نبردند، حضرت به مقابله با آنان برنخاست. به گفته استاد مطهری «امـیـرالـمـومنین(ع) با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفـتـار کـرد. او خلیفه است و آنها رعیتش، هرگونه اعمال سیاستی بـرایـش مـقـدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سـهمیه آنان را از بیت‌المال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افـراد می‌نگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست، اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد.» (2)

از سوی دیگر، حضرت علی که حکومتداری او جایگاه خاصی در اندیشه سیاسی مطهری دارد حق انتقاد از حاکم را برای مردم محترم می‌شمرد و حتی از آن به عنوان حق خود بر آنها یاد می‌کند. حضرت علی ـ ‏علیه السَّلام ـ می‏فرماید: و امّا حقی علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فی المشهد و المغیب. نهج‏البلاغه، خطبه‏ی 43.

و امّا حق من بر شما این است که به عهدتان وفا کنید و مرا در نهان و آشکار نصیحت نمایید.

حضرت امام خمینی نیز به پیروی از همین سیره بود که می‌فرمودند:«هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیماً در برابر سایرین، زمام دار مسلمین را استیضاح کند و به او انتقاد کند و او باید جواب قانع کننده بدهد. (صحیفه‏ نور، ج7، ص 91 ) یا آنجا که می‌گفتند: «اگر من یک پایم را کنار گذاشتم، کج گذاشتم، ملت موظف است که بگویند پایت را کج گذاشته‏ای، خودت را حفظ کن.» (صحیفه نور، صص 33 و 43)

مطهری حتی امکان اشتباه کردن مردم را دلیل گرفتن آزادی سیاسی از آنها نمی‌دانند: «اگر به بهانه اين كه مردم قابل و لايق نيستند و خودشان نمي‌فهمند آزادي را از آنها گرفت، اين مردم تا ابد بي‌لياقت مي‌مانند. مثلاً در انتخاب وكيل اگر بخواهند فردي را كه از نظر آنها شايسته است، تحمل كنند اين مردم تا قيامت مردمي نخواهند شد كه رشد اجتماعي پيدا كنند. رشد مردم به اين است كه آزادشان بگذاريم، ولو در آن آزادي ابتدا اشتباه هم بكنند.»(3)

امروز اما جامعه ما همچنان اصول و آرمان‌های خود را طلب می‌کند و برای تحقق آنها تلاش می‌کند. نسل امروز نیازمند آشنایی و ارتباط بیشتر با این اندیشه‌های ناب است. اندیشه نابی که متحجران تاب تحملش را نداشتند و با گلوله در برابر آن قرار گرفتند. اگر مطهری و بهشتی امروز نیستند، اما همچنان اندیشه‌شان زنده است.

انقلاب ما برای آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی بود. اگر خوارج در حکومت علی آنهمه آزادی داشتند، اگر اسلام با همین آزادی‌ها زنده بوده است، اگر با آزادی بیان می‌توان از دین دفاع کرد، چرا نباید آنهایی که دلبسته به همین انقلاب و کشور و دینند بتوانند آزادانه حرفشان را بزنند؟

آیا اگر کسانی با برداشت‌هایی متحجرانه سد راه این آزادی‌ها بشوند و اجازه طرح و بیان افکار و آرای گوناگون را در جامعه ندهند و به این حق انسانی نام‌هایی برای توجیه کردن گرفتن این حق طبیعی از آنها بدهند، نباید امروز نگران باشیم و خواهان بازگشت به همان اصول؟ آیا اینکه امروز چگونه می‌توان از دین، از باورها، از انقلاب و نظام دفاع کرد دغدغه ما نیست؟ آیا همان‌گونه که نگران اسلامیت نظام باید باشیم نباید نگران سدکردن آزادی بیان و اندیشه و جمهوریت باشیم؟

امروز دفاع از حق انتقاد از حاکمان و مسئولان و بیان آزادانه انتقادات و آرا و اندیشه‌ها و جلوگیری از برخوردهای تحدیدی و سلبی و کاهش هزینه فعالیت‌های سیاسی، عدم برخورد‌های قهرآمیز با فعالان سیاسی و مدنی به عنوان دغدغه‌ای مهم برای بازگشت به آرمانهای انقلاب شکوهمند اسلامی‌مان مطرح است. نباید تصور کنیم همه خطرها از بیرون متوجه ماست، هر چقدر از این فضای آزادی که مطهری و بهشتی و امام برایمان ترسیم می‌کردند، تحت هر نامی فاصله بگیریم این هم یک خطر است؛ خطری بزرگ.

باور کنیم همان گونه که استاد مطهری می‌گفت: «اسلام به اين دليل باقي مانده كه با شجاعت و صراحت با افكار مختلف مواجه شده است. در آينده هم اسلام تنها و تنها با رویارویی صريح شجاعانه با عقايد و افكار مختلف است كه مي تواند به حيات خود ادامه دهد و من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مي‌دهم كه خيال نكنند راه حفظ معتقدات اسلامي جلوگيري از ابراز عقيده ديگران است. از اسلام فقط با يك نيرو مي‌شود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف و مواجهه صريح و روشن با آن‌ها.»

هر رفتار و برخوردی که باعث برخورد با فعالان سیاسی و منتقدان و جلوگیری از حق انتقاد و بیان بشود و به سلب حقوق مدنی دامن بزند و به افزایش هزینه فعالیت‌های سیاسی در جامعه ما دامن بزند، با اندیشه مطهری به عنوان یک تئوریسین بزرگ انقلاب اسلامی و آنچه در حکومت علی(ع) در برخورد با مخالفان سرسختش دیدیم که از فضای آزادی بیان برای مخالفت و برخورد با حکومت حضرت استقاده می‌کردند، همخوانی و همراهی ندارد.

امروز باید از ارزش‌های انقلابمان دفاع کنیم. بپذیریم که آزادی سیاسی در متن تعالیم اسلام عزیز و سیره ائمه و آرمانهای انقلاب شکوهمند ماست و نمی‌توان با براندازی نرم ارتباطی داشته باشد. مراقب باشیم برخورد با براندازی نرم و دفاع از نظام و ایران عزیز، معنای سلب آزادی‌های سیاسی را پیدا نکند.

1- پیروامون انقلاب اسلامی صفحه 49
2- جاذبه و دافعه علی(ع) شهید مطهری143
3- پيرامون جمهوري اسلامي، ص 12 – 124
4- پیرامون انقلاب اسلامی صفحه 16

مهدی مکارمی(سایت تابناک)

ششمين جلسه‌ی دوره برگزار شد.

عصر ديروز (جمعه ۱۲تيرماه) جلسه‌ی ششم دوره، از ساعت ۱۸ در منزل آقای سجاد فراهت برگزار شد.

در اين جلسه که حدود ۲۵نفر از دوستان به همراه دکتر اشتهارديان درآن حضور داشتند، آقای مهندس ايزدپناه نيز حضور يافتند و دقايقی به بحث و سخنرانی پيرامون موضوعاتی چون ابعاد انتظار سازنده، نهضت‌های علمی امامان معصوم، چگونگی دانايی معصومين و ... پرداختند که بسيار درخور و قابل استفاده بود.

پايان‌بخش جلسه، نماز و شام بود.

از آقای سجاد فراهت و خانواده‌ی محترم ايشان متشکريم.
همچنين از آقای ايزدپناه به خاطر حضور گرمشان سپاسگزاريم.

ششمين جلسه دورهششمين جلسه دورهششمين جلسه دوره

میزان رای ملت است.

تو این مطلب سعی می کنم با کمک مفهوم هرم مازلو که یکی از مهمترین نظریات روانشناسی است نشون بدم که کسب رای 24 میلیونی! احمدی نژاد قابل افتخار نیست.ایده اولیه ی این نوع نگاهم به موضوع تو جلسه ی دوره ی قبلی شکل گرفت وقتی جواب های مختلفی به سوال انتظار از رئیس جمهور داده شد.ابتدا مفهوم هرم مازلو رو توضیح می دم.

این نظریه در سال 1943 توسط آقای آبراهام مازلو با عنوان «نظریه انگیزه‌های انسان» مطرح شد. مازلو نیازهای اساسی انسان را در یک هرم جای داده است که دارای 5 طبقه است.(طبقه ی آخر از 2 زیر طبقه تشکیل شده) طبقات پایین‌تر هرم نیازهای حیاتی‌تر و ساده‌تر و طبقات بالاتر نیازهای پیچیده‌تر ولی کمتر حیاتی را نشان می‌دهند. نیازهای طبقه‌های بالاتر فقط وقتی مورد توجه فرد قرار می‌گیرند که نیازهای طبقه‌های پایین‌تر برطرف شده باشند. هرگاه فردی به طبقه‌ بالاتر حرکت کرد، نیازهای طبقه پایین‌تر چندان مورد توجه اصلی او نخواهد بود. اگر هم به صورت موردی به یک نیاز در طبقه‌های پایین‌تر احتیاج پیدا کند به صورت موقتی اولویت آن نیاز را بالا می‌برد ولی هرگز به صورت دائمی به طبقه پایین‌تر باز نمی‌گردد. به عنوان مثال یک شخص موفق از لحاظ تجاری که کارش را نیز دوست دارد در صورتی که مبتلا به سرطان شود (نیاز طبقه پایین: سلامتی) وقت و انرژی زیادی را برای بهبود یافتن صرف می‌کند، اما همچنان به کار و موقعیت‌اش به عنوان یک فرد موفق خواهد بالید و احتمالا در صورت توان به کارش باز خواهد گشت.

چهار طبقه پایین: نیازهای پایه

چهار طبقه اول هرم مازلو «نیازهای پایه» یا «نیازهای فقدانی» (Deficiency Needs) یا D-Needs نام دارند. این نیاز‌ها در صورتی که تامین شوند حس خاصی به فرد نمی‌دهند، اما در صورتی که تامین نشوند او را دچار اضطراب و نگرانی می‌کنند.

  • طبقه اول: جسمانی و فیزیولوژیکی
    دفع کردن، خوردن، نوشیدن، نفس کشیدن و …
  • طبقه دوم: امنیت
    امنیت شخصی در برابر جرائم، امنیت مالی و شغلی، بهداشت و سالم بودن، امنیت در برابر حوداث و بیماری‌ها
  • طبقه سوم: اجتماعی
    دوستی، صمیمیت، خانواده‌ی پشتیبان و با روابط مناسب داشتن
    انسان‌ها به تعلق داشتن و پذیرفته شدن احتیاج دارند. این حس می‌تواند از سوی گروه‌های بزرگ (مانند باشگاه‌های ورزشی، اداره، گروه‌های مذهبی، سازمان‌های حرفه‌ای و …) یا گروه‌های اجتماعی کوچک (مانند اعضای خانواده، همسر یا دوست نزدیک، معلم، همکار یا هم‌تحصیل نزدیک، اشخاص مورد اعتماد و …) ایجاد شود. افراد همچنین نیاز دارند توسط دیگران دوست داشته شوند و آن‌ها را دوست داشته باشند‌ (چه از نوع جنسی و چه از نوع غیرجنسی).
    در نبود چنین پذیرفته‌شدنی فرد در معرض تنهایی، اضطراب اجتماعی یا افسرده‌گی قرار می‌گیرد.
  • طبقه چهارم: رضایت و احترام
    انسان‌ها نیاز به احترام و رضایت دارند: «احترام به خود»، «رضایت از خود» و «احترام به دیگران». عدم تعادل در مورد این نیازها می‌تواند به کمبود احترام به خود، اعتماد به نفس پایین، عقده‌های درونی و … منجر شود.

طبقه پنجم: نیازهای متعالی (نیازهای انگیزه‌بخش)

این نیازها به عنوان «نیازهای رشد‌دهنده» یا «نیازهای متعالی» یا B-Needs شناخته می‌شوند.

  • نیازهای ذهنی و فکری (Cognitive): انسان‌ها نیاز دارند ذهن و فکر و هوش خود را گسترش دهند. این نیازها شامل خواست طبیعی انسان برای یادگرفتن، اکتشاف، دیدن نقاط جدید و خلق کردن می‌شود.
  • نیازهای زیبایی‌شناسیک (Aesthetic): انسان‌ها برای رشد کردن (رسیدن به خودشکوفایی) به تصور زیبا یا چیزی که از لحاظ زیبایی‌شناسیک دلپذیر باشد نیاز دارند.

به نظرم همین حد برای آشنایی کافی باشه و احتیاجی به توضیح در مورد نیازهای متعالی نیست.

حالا کافی است به برنامه ها و شعار های نامزد های ریاست جمهوری و تعداد رای هاشون در این دوره و دوره ی پیش نگاه کنیم.در دوره ی قبل کسی فکر نمی کرد که آقای کروبی 5 میلیون رای بیارند و طرح 50 هزار تومان در ماه به هر نفر توانست این رای رو براشون جمع کنه که اگر اون خواب معروفش نبود شاید الان وضع فرق می کرد.احمدی نژاد هم که هم در این دوره و هم در دوره ی قبل تمام تمرکز خودش رو بر روی طبقات پایین جامعه و مردم کم بضاعت و قول بهبود وضعیت مناطق محروم گذاشته بود. که به عنوان مثال به سفرهای استانی و نظر عموم مردم که در این دوره احمدی نژاد در روستاها و شهرستان ها رای بیشتری رو نسبت به شهر های بزرگ می آره.این یعنی پاسخ گویی به نیاز های بنیادی طبقه ی اول.

در مقابل آقای مهندس موسوی رو در این دوره داشتیم با شعار دولت امید که شعارهاشون بر مبنای احترام و ترویج اخلاق بود.یعنی دقیقا نیاز های طبقه ی چهارم یعنی بالاترین حد نیاز های پایه.دققیقا بر خلاف احمدی نژاد با پاسخگویی به پست ترین نیازهای انسانی.

با مقایسه ی مجموع آرای احمدی نژاد و آقای کروبی در دوره ی قبل که حدود 12 میلیون بود با این دوره ی احمدی نژاد که 24 میلیون! بود میزان تعالی انسانی جامعه و توانایی دولت در عمل به وعده ها و رفع نیاز های اولیه در این 4 سال را می فهمیم.خلاصه اینکه 12 میلیون نفر در مدت این 4 سال از طبقات بالای هرم به پایین سقوط کردند.

 

سیاست ما!

دوره 12 احساناز روز شنبه، مطلبی با عنوان «خودی و  نخودی» پيرامون وب‌نوشت دوره‌ی12 در وبلاگ دوره‌ی 11 قرار داده شده است. نوشتار مذکور، مطلبی نسبتاً منتقدانه پيرامون عملکرد و شايد برخی سياست‌های دوره‌ی12 در عين حفظ حرمت‌ها و فضای دوستانه بود. (لینک مطلب)

با وجود آنکه آقای محمد شبيری، در آن پست مطالب خوبی را بيان نموده‌اند، اما ذکر برخی نکات از جانب مسئولين سايت و شورای دوره‌ی12 خطاب به دوستانمان در دوره‌ی 11 و همچنين دوستان هم‌دوره‌ای خويش ضروری به نظر می‌رسد.

1. آزمايشی بودن فعلی سايت دوره، طبيعی و عقلانی است، چرا که اين اولين تجربه‌ی مجازی دوره‌ی 12 با اين وسعت است و به همين دليل لازم است تا در فضای وب، برخی موارد پس از آزمايشی درخور به مرحله‌ی نهايی برسد محتوای مورد بحث، برنامه‌نويسی‌ها و مديريت محتوای وب (CMS) و ... مثال‌هايی از اين موارد مورد آزمايش است.

2. غالب دوستان ما در دوره‌ی 12 به اين جمع‌بندی رسيده‌اند که از اين پتانسيل زمانی که در دنیای مجازی وجود دارد می‌شود برای طرح مسائل و موضوعات مختلف بهره گرفت. البته اين موضوعات با توجه به ساختارهای ذاتی دوره12، بيشتر به سمت بحث‌های عقيدتی، فرهنگی و سياسی گرايش يافته است که خود موجب ارتقای سطح انديشه، تفکر، بحث، گفتگو و تصميم‌گيری شده است. اما موضوعات چون مسائل علمی و حتی مطالب مفرح نيز خيلی کم‌رنگ نيست.

اما اين مسأله که طرح اين‌گونه موضوعات و گفتگوهای چالشی و بحث برانگيز، موجب خدشه در روابط می‌گردد و صميمت‌ها را کم‌رنگ می‌کند، مطلبی است که شايد در نگاه اول به ذهن برسد، اما اين فرضيه اساساً غير واقعی است؛ چرا که دوستانمان در دوره‌ی 12 به واسطه‌ی پيشينه‌ی عميق دوستی که آکنده از محبت و عاطفه است، هيچ‌گاه در گفتگوهای سالم اين چنينی دچار سردی رابطه‌ها نمی‌گردند. و اين خود دليل محکمی را داراست و آن رعايت موازين و حرمت‌ها در بين افراد است که به حمدلله به خوبی در بين دوستان هم‌دوره‌ای موجود است.

اينکه در مسائلی حساس و مهم، غالباً گفتگوها و بحث‌های منعطف و به دور از يک‌سونگری در اين فضای مجازی وجود دارد، خود موجب افتخار ماست. و معتقدیم که چنین فضاهای سازنده‌ای در عرصه‌ی فضای مجازی، کمتر ديده می‌شود.

3. پايگاه مجازی دوره‌ی12، اساساً متعلق به افراد دوره‌ی 12 است و همه‌ی آنان در اين فضا ميزبان هستند؛ اما اين بدان معنا نيست که هيچ کسی از بيرون اين جمع حق ورود و اظهار نظر ندارد، برعکس، همين تجربه‌ی مجازی کوتاه ما نشان می‌دهد که دوستان دوره‌ی12ای، با وسعت ديد از همه‌ی ميهمانان گرامی، استقبال کرده‌اند. بارزترين نمونه‌ی اين مهمان‌نوازی، پست‌های مربوط به انجمن حجتيه بود که فردی با نام مستعار "آشنا" اقدام به نظرگذاری می‌نمود و تمامی دوستان نيز نظرات او و نويسنده را دنبال می‌کردند در حالی که نه تنها هيچ توهينی به شخصيت وی نشد بلکه حتی مورد استقبال نيز واقع شد.

اما در مورد جناب آقای محمد کبيری، بايد عرض کنيم که نظرات ايشان نيز محترم بوده و هست و کسانی که در نظرات سايت ايشان را به گونه‌ای خاص مخاطب قرار داده‌اند اولا غالب دوره‌ی12 نيستند و ثانيا شايد تا حدودی قصد تلطيف فضا را داشته اند نه قصد توهين به ايشان را؛ و اگرنه هيچ‌گاه سخن واحد دوره‌12 اينگونه نبوده است. همان‌طور که فارغ التحصيلان دوره‌هايی از مفيد، نيکان و علوی نيز به وب‌سايت دوره‌ی 12 رفت و آمد دارند و مورد احترام نيز هستند

:: در پايان از دوستانمان در دوره‌ی يازدهم مؤسسه فرهنگی احسان، سپاسگزاری می‌کنيم و از آنان و تمامی اهالی وب، دعوت به حضور در اين فضای مجازی www.Ehsan12.IR می کنيم.

حفظ نظام، اوجب واجبات!

امروز بر ملت  ايران، خصوصاً، و بر جميع مسلمانان، عموماً،  واجب است اين امانت الهي را كه در ايران به طور رسمي اعلام شده و در مدتي كوتاه نتايج عظيمي به بار آورده، با تمام توان حفظ نموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاي آن و رفع موانع و مشكلات آن كوشش نمايند.-وصیت‌نامه سیاسی الهی امام خمینی(ره)

×××

قطاری پر از طلا و جواهرات قیمتی متعلق به مردم یک سرزمین با مردمانی نجیب را در نظر بگیرید که توسط گروهی از دزدان حرفه‌ای و بی فرهنگ وابسته به دشمنان دزدیده شده و به سمت سرزمین دشمن در حرکت است. عده‌ای از محافظان و مردم فداکار آن سرزمین تصمیم می‌گیرند که در یک عملیات سخت و خطرناک جواهرات مردم را از دست دزدان وابسته به دشمن خارج کنند. اما تا زمانیکه موفق به این کار شوند؛ دزدان هم قطار را وارد زمین دشمن کرده‌اند و هم با بی‌عقلی و نابلدی و عیاشی خود تا توانسته‌اند به قطار صدمه‌زده‌ و آن را آلوده کرده‌اند.

سردسته مردان فداکار هدایت قطار را بدست می‌گیرد. کار او بسیار مشکل است. هم باید قطار را به کشور امن خود بازگرداند، هم خرابی‌های قطار را بدون متوقف کردن قطار تعمیر کند، هم واگن‌های آلوده را تمیز کند و هم با دزدانی که به دنبال آنان به راه افتاده یا بر سرراهشان کمین کرده اند مقابله کند. از آنجا که دشمنان برای دستگیری آنان ریل‌های مسیر را خراب کرده‌اند تا آن‌ها را متوقف کنند؛ بنابراین مجبورند هم ریل را تعمیر کنند هم در برابر مهاجمان از خود دفاع کنند. از آن بدتر اینکه برای فرار از دشمنان برخی اوقات مجبورند از راه میانبر استفاده کنند و برای میانبر مجبورند که بر روی یک رودخانه پل بزنند و مقداری ریل‌گذاری هم انجام بدهند.

راننده قطار یا همان سردسته نجات دهندگان قطار وظایف خودش را به خوبی می‌داند و بر اوضاع مسلط است؛ و با وجود تمام مشکلات قطار لحظه به لحظه به وطن خود نزدیک می‌شود؛ اما او با چند دردسر جدی مواجه است. برخی از همراهان او از همان ابتدا به امید اینکه چیزی عایدشان شود با او همراه شده‌اند. برخی دیگر از ابتدا اینگونه نبودند اما با مشاهده جواهرات وسوسه شدند و هدفشان عوض شد. برخی دیگر نه طمعی دارند و نه وسوسه شدند. اما از ترس دستگیر شدن توسط دشمن حسابی ترسیده‌اند؛ برخی دیگر هیچ‌کدام از مشکلات فوق را ندارند اما خوب کار کردن را بلد نیستند و دائم با خرابکاری‌های خود برای او دردسر درست می‌کنند. بعضی دیگر خوب کار می‌کنند اما بعضی وقت‌ها خودسری هم می‌کنند که برای او دردسر ساز می‌شود. گروه دیگری هم در قطار هستند که نه کارخرابی می‌کنند و نه خودسری، اما بدشان هم نمی‌آید که کار را از دست او خارج کنند و خودشان اوضاع را بدست بگیرند؛ بنابراین دائم به او و کارهای او درگوش یکدیگر اشکال  می‌گیرند.

این چند دسته دائما با هم درگیرند. بعضی وقت‌ها هم چند تا با هم علیه بقیه متحد می‌شوند. دائم از راننده اشکال می‌گیرند که چرا واگن ما کثیف است؟ چرا شام ما سرد است؟ چرا به فکر تعمیر توالت‌های قطار نیستید؟ و ... بعضی وقت‌ها هم به این نتیجه می‌رسند که به دلیل کثیفی واگن ما، حتما تا یک ساعت دیگر همه ما توسط دشمن دستگیر می‌شویم! و شروع می‌کنند اخطار دادن به راننده که اگر واگن ما را تعمیر نکنی حتما همه ما توسط دشمن قتل‌عام خواهیم شد.

اما راننده کارهای مهم‌تری دارد و نمی‌تواند وقت خود را برای آن‌ها تلف کند. اصلا شاید از نظر او کثیفی واگن آن‌ها برای رسیدن به هدف و نجات قطار ضروری باشد! اما بعضی از گروه‌های فوق پس از مدتی به این نتیجه می‌رسند که اتفاقا به همین دلیل این راننده دیگر صلاحیت رانندگی و فرماندهی قطار را ندارد. از آن بدتر اینکه بعضی از گروه‌های دیگر اصلا حرکت قطار را اشتباه می‌دانند و معتقدند که باید از قطار خارج شد!


ادامه نوشته