متن زیر یکی از یادداشت های شماره جدیده همشهری جوان است که خیلی به دل من نشست چون موز یا نارگیل های زیادی بودند که وقتی رفتم طرفشون نگذاشتن ادامه بدم یا وقتی بهشون نزدیک شدم طردم کردند:

چندتا(مثلا 5-6 تا)میمون می اندازند توی یک قفس. یک نردبان گوشه قفس است و یک موز(یا نارگیل یا هرچه میمون ها دوست دارند.)بالای نردبان.میمون ها موز را می بینند و یکیشان شروع می کند به بالا رفتن از نردبان.دستش که به موز می رسه روی سر بقیه آب سرد می ریزند یا آب داغ یا بالاخره کاری می کنند که زیاد میمون پسند نیست.آب را آزمایشگر ها می ریزند همان آدم هایی که از بیرون قفس به رفتار میمون ها نگاه می کنند.

دفعه بعد که موز را بالای نردبان می گذارند،باز یکی دیگر بالا می رود و باز بقیه خیس می شوند.بار سوم چهارم دیگه کسی از نردبان بالا نمی رود.میمون ها تصمیم می گیردند موز به خیس شدنشان یا سوختنشان نمی ارزد. میمون ها از دور موز را نگاه می کنند.

بعد اتفاق تازه ای می افتد،یکی از میمون ها را از قفس بیرون می برند و میمون تازه ای به جایش می آورند.میمون از همه جا بی خبر موز را که می بیند می خواهد از نردبان برود بالا اما بقیه می ریزند سرش و می کشندش پایین و آنقدر می زنندش که بفهمد این  موز یک موز معمولی نیست.میمون 2-3 بار کتک می خورد بدون اینکه چیزی از ماجرای آب بداند.حساب کار دستش می آید و به جمع تماشاچی های هراسان می پیوندد.این کار را ادامه می دهند،هی میمون های قدیمی را از قفس بیرون می برند وبه جایش میمون بی خبر از همه جا اضافه میکنند.دوباره موز و دوباره نردبان و دوباره کتک و دوباره جمع یکدست میمون های حریص هراسان و  بالاخره زمانی میرسد که هیچ کدام از میمون های قفس هیچ کدام خیس نشده اند، هیچ کدام قضیه موز و آب را نمی دانند،هیچ کدام نمی دانند چرا نباید طرف موز بروند،فقط می دانند که نباید بروند،می دانند اگر بروند کتک می خورند،از طرف بقیه ای که خودشان هم نمی دانند چرا کتک می زنند یا کتک می خورند.

حالا موزی هست و قفسی و میمون هایی که هیچ وقت طرف موز نمی روند،بدون اینکه بفهمند چرا،بدون اینکه بدانند این موز چه مرگش است یا خودشان چه مرگشان است!

روزی ،روزگاری کسی کسی به هوای رسیدن به چیزی از نردبانی بالا رفته است و ما هنوز از ارتفاع می ترسیم.