شاگرد دزد

مچ یکی از شاگردان استاد ذن ، بانکی ، را موقع درس درحال دزدی گرفتند. همه شاگردها از استاد خواستند که او را اخراج کند . اما بانکی تصمیم گرفت کاری نکند.

چند روز بعد، آن شاگرد دوباره دست به دزدی زد و استاد آرام ماند .شاگردان دیگر اصرار داشتند که دزد مجازات شود تا درس عبرتی برای دیگران باشد .

استاد بانکی گفت : چقدر خردمند شده اید ! یاد گرفته اید که درست را از غلط تشخیص دهید و می توانید جای دیگری درس بخوانید .اما این برادر بیچاره هنوز نمی داند که درس چیست و غلط چیست و من باید این را به او یاد بدهم .

شاگردان دیگر هرگز به دانش و محبت استادشان شک نکردند و آن دزد نیز دیگر دزدی نکرد.

در جستجو تردید نکن

راما کریشنا تعریف می کند که مردی می خواست از رودی بگذرد که استاد بیبهی شانا نزدیک شد ، نامی را بر روی کاغذ نوشت و آن را بر پشت مرد چسباند و گفت :

(( نگران نباش . ایمان تو کمکت می کند تا بر آب راه بروی . اما هر لحظه ایمانت را از دست بدهی ، غرق خواهی شد .))

مرد به بیبهی شانا اعتماد کرد و پایش را بر آب گذاشت و به راحتی پیش رفت . اما ناگهان هوس کرد ببیند که استاد بر کاغذی که به پشت او چسبانده چه نوشته است .

آن را برداشت و خواند : (( ایزد راما ، به این مرد کمک کن تا از رود بگذرد.))

مرد فکر کرد : همین ؟ این ایزد راما اصلا کی هست ؟

در همان لحظه ، شک در ذهنش جای گرفت ، در آب فرو رفت و غرق شد .

اهمیت جنگل

یکی از شاگردان ملانصرالدین پرسید : تمام استادان می گویند که گنج روح ، چیزی است که باید در تنهائی کشف شود.پس برای چه ما با همیم ؟

ملانصرالدین پاسخ داد : با همید چون جنگل همیشه نیرومندتر از درختی تنهاست .جنگل رطوبت هوا را تامین می کند ، در مقابل توفان مقاوم تر است و به باروری خاک کمک می کند.

شاگرد گفت : اما چیزی که یک درخت را مقاوم می کند ریشه است . و ریشه ی یک درخت نمی تواند به ریشه درخت دیگری کمک کند .

ملانصرالدین در جواب گفت : جنگل همین است .هر درخت با درخت دیگر متفاوت است ، هر  درخت    ریشه ای مستقل دارد . راه آنانی که می خواهند به خدا برسند همین است :اتحاد برای یک هدف و همزمان آزاد گذاشتن هر یک اعضای گروه تا به شیوه ی خود تکامل یابد .

 الگوی بهتر چیست ؟

از دوا بی یِرد مزریچ پرسیدند که بهترین الگو برای پیروی چیست ؟ افراد پرهیزگاری که زندگی شان را وقف خدا می کنند و نمی پرسند چرا ؟ یا افراد بی فرهنگی که می کوشند اراده باریتعالی را بفهمند ؟

داو بی یر گفت : بهتر از همه الگوی کودکان است .

گفتند : کودک که هیچ چیز نمی داند . هنوز نمی داند واقعیت چیست .

او پاسخ داد : سخت در اشتباهید . کودک چهار خصوصیت دارد که هرگز نباید فراموش کنیم : ۱- همیشه بی دلیل شاد است ۲- همیشه سرش به کاری مشغول است ۳- وقتی چیزی را می خواهد تا آن را نگیرد از عزم و اصرارش کم نمی شود ۴- سرانجام می تواند خیلی راحت گریه کند .

از تاملات یانی

هیچ راهی برای توجیه دقیق شرارت ها یا رنجهای قاضیان وجود ندارد .

واقعیت پیچیده تر از آن است که دوست داریم باشد . اگر اصرار کنیم که برای هر چیزی معنایی بیابیم ، نومید می شویم .

واقعیت را نمی توان در کاغذ کادوهای رنگی پیچید و با نوار سخت اخلاقیات بسته بندی کرد.

واقعیت فراتر از تصور ما از خیر و شر یا درست و غلط است .

واقعیت چیزی است که هست و نه چیزی که گمان می کنیم باید باشد.

آن جا که می توانیم برای عدالت بجنگیم ، بجنگیم .

آن جا که با واقعیتی فراتر از ادراک خود سرگشته می شویم ، باز سعی کنیم بهترین کار خود را انجام دهیم .

قانون بازگشت

مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی  صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .

مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.

چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .

سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .

"خداوند پژواک کردار ماست ."

پاسخ

مردی با یوشع بن کارچاه مصاحبه می کرد :

-چرا خدا از راه بوته ی خار با موسی (ع) صحبت کرد؟

-اگر هم درخت زیتون یا بوته ی تمشکی را انتخاب می کرد ، همین سوال را می کردید . اما سوالتان را بی جواب نمی گذارم .خدا بوته خار بیچاره و کوچکی را انتخاب کرد تا بگوید بر روی زمین جائی نیست که " او " حضور نداشته باشد .

 

-به نظر شما قشنگ ترین داستان کدوم بود؟