سال‌هاست که سينمای آمريکا يک اصل اساسی را در سياست‌های خود دنبال می‌کند و آن نجات‌بخش جلوه دادن اين کشور است. در بادبادک‌باز نيز شاهد چنين چيزی هستيم، اما نه از جنس «جنگ دنياها» و فيلم‌های پرهزينه‌ی ديگر، بلکه از جنس يک ملودرام خانوادگی و البته کم هزينه که از زرق و برق رايج فیلم های هاليوودی بهره‌ای نبرده است. اگر با فيلم‌هايی که ظاهر شلوغ و فضاهای اکشن دارند، جوانان را مورد هجمه‌ی تبليغاتی قرار می‌دهند، در اين فيلم به نظر من، هدف پدران و پدربزرگان و مادران و مادربزرگان ما هستند. امير فرزند ثروتمندترين فرد کابل است، کسی که به دليل ثروتمند بودن در سیاست هم اثرگذار است .پدر امیر با حمله ی شوروی به خاک افغانستان و به دلیل فعاليت‌های ضد کمونيستي اش  تحت پيگرد قرار میگیردو به همراه فرزندش از افغانستان می‌گريزد و به آمريکا پناهنده می‌شود و فروشندگی در پمپ بنزين را با آن زندگی تقريبا شاهانه عوض می‌کند. حسن فرزند کارگر خانه‌ی آن‌ها که دوست و همبازی دوران کودکی امير است، در افغانستان به دست طالبان کشته شده و فرزند حسن (سهراب) در بند طالبان است. امير برای رهايی از يک عذاب وجدان قديمی و بدی‌هايی که در کودکی در حق حسن انجام داده، در تلاش است سهراب را از دست طالبان نجات دهد و برای زندگی بهتر همراه خود به آمريکا ببرد. امير موفق به انجام چنين کاری می‌شود و سهراب در آمريکا زندگی خوشی را آغاز می‌کند.

اين کليت چيزی است که فيلم بادبادک‌باز به ما نشان می‌دهد. البته لحظات بسيار بسيار سوزناکی که نقش حسن در داستان برعهده دارد را نيز به آن اضافه کنيد. لحظاتی که کودکی فداکار بار سنگين ندانم‌کاری‌ها و بی‌عرضگی‌های امير را بر دوش می‌کشد. با مطالعه‌ی اين خلاصه‌ی داستان متوجه می شويم که فيلم داستان سه نسل از مردم افغانستان را روايت می‌کند.

نماينده‌ی نسل اول پدر است که با حمله‌ی شوروی آواره شده و به يک زندگی محقر در آمريکا تن داده است و در آخِر هم قريبانه می‌ميرد. نماينده‌ی نسل دوم امير و حسن هستند که حسن به دست طالبان کشته می‌شود؛ و نماينده‌ی نسل سوم نيز سهراب است که به دست امير نجات ميابد و در آمريکا به آرامش می‌‌رسد.

چه موقعيتی بهتر از اين برای به تصويرکشيدن دشمنان جديد و قديم ايالات متحده؟