افشاگری دیگری از روزنامه جوان

من قبل از عید روابط پنهان کلاه قرمزی و دشمنان انقلاب را روشن کردم و این بار به لطف روزنامه جوان می توانیم به روابط جومونگ و رژیم صهیونیستی پی ببریم.(من در متن تغییری ایجاد نکردم.)

در اواخر مردادماه ۸۸ تب «جومونگ» تهران را فراگرفت و عده اى از خبرنگاران رسانه هاى مختلف به دنبال اين بودند كه با آمدن جومونگ به تهران سريعاً خود را به او رسانده و گزارش هاى مفصلى را براى رسانه هاى خود تهيه كنند.

در سريال «افسانه جومونگ» جومونگ همچون موسى (ع) در خانه فرعون (امپراتور) رشد و نمو مى كند،با وى به مخالفت برمى خيزد و در نهايت مردم آواره را با گذراندن از رودخانه اى پهناور (كه گذرموسى (ع) از رود نيل را تداعى مى كند) به سرزمين خالى از سكنه (!) پدرانش يعنى چوسان قديم (ارض موعود) وارد مى كند.

چوسان در ذهن عبارت «چو سان - jew sun» يعنى خورشيد يهود را متبادر مى سازد و ماجرا آنجا شگفت آور مى شود كه خورشيد در تورات، نماد ارض موعود يا سرزمين مادرى مى باشد! چوسان كه ارض موعود شد، منجى اين قوم - جومونگ - نيز راهبى يهودى مى شود (jew monk = راهب يهودى) و پايه هاى ابتدايى امپراتورى خود را در جو لبن (jew lebun = لبنان يهود) بنا مى كند. در اكثر واژه هاى كليدى اين افسانه كره اى، «جو» يا چيزى شبيه آن (كه دقيقاً با همين تلفظ، در زبان لاتين به معناى يهودى است) به كار رفته است. شايان ذكر است، لازم نيست دقيقاً املاى اين لغات صحيح باشد؛ چرا كه در عمل هم ممكن نيست. بلكه نويسندگان اين افسانه كوشيده اند از اسامى يا كلماتى بهره ببرند كه بيشترين شباهت را با اسامى و مفاهيم يهود داشته باشند و تلفظ مشابه آنها - نه الزاماً املا - اهداف صهيونيستى عناصر پشت پرده اين مجموعه را در ذهن بينندگان نهادينه كند. جالب اينكه بيشتر اين عبارات، اسامى خاص هستند تا در صورت ترجمه و دوبله به زبان هاى ديگر، تغيير نكنند.

البته آنچه ذكر شد، سواى موارد متعدد نمادگرايى تصويرى صهيونيستى اين سريال است. اگر نقشه چوسان قديم كه روى پوست ترسيم شده را ديده باشيد فقط كافيست نقشه فرضى ارض موعود صهيونيست ها (نيل تا فرات) را قبلاً ديده باشيد تا از اين شباهت بى اندازه به شگفت آييد. در پس زمينه سكانس هاى مختلف اين سريال با ستاره شش گوش يا تصاوير متعدد پرچم هايى داراى نقش خورشيد كه نماد ارض موعود صهيونيست هاست، مواجه مى شويد.

نقش «كابالا» يا عرفان و سنت شفاهى يهود و پيشگويى هايشان در اين سريال غوغا مى كند. گويا قرار نيست هيچ تصميمى بدون اذن پيشگوهاى زن اين سريال انجام گيرد. لابد آنها هم حداقل يك «نوستراداموس» يا «ربى يهودا»، «ارى مقدس»، «ربى شمعون» و ديگر كاباليست هاى يهودى لازم دارند تا برايشان، واقعه ۱۱ سپتامبر را پيشگويى كنند و از آينده روشن قومشان بگويند. تاكيد بسيار بر مساله پيشگويى، پرده از نيتى شوم و شيطانى بر مى دارد كه آن چيز جز نامگذارى دهه دوم قرن بيست و يكم به نام دهه كابالا نيست.

آنچه در اين سريال و ديگر فعاليت هاى فرهنگى - رسانه اى يهود به آن پرداخته مى شود. آماده سازى ذهن مردم جهان براى پياده شدن مفاهيم دلخواهشان است. همان گونه كه فيلم ها، سريال ها و آوازه خوانى هاى سبك متال و... دهه نود، جهان را براى ورود به عصر ترانس مدرنيسم كه همان Satanism يا شيطان پرستى بود، آماده كرد.

جومونگ كه گويا «ماشيح يهود» بوده و قومش نيز همان فرزندان برتر خداوند هستند، ارتباطى تنگاتنگ با تورات و تلمود دارد. آنگونه كه همواره مورد عنايت الهى است و حتى همچون پيامبران بنى اسراييل (طالوت و داوود)، خداوند به او روش بافت و ساخت زره را آموخته و سربازانش با تعدادى كم بر دشمنان بسيار خود از امپراتورى چينى ها (هان) پيروز مى شود.
نقش زنان در اين سريال (اعم از كاراكترهاى مثبت ومنفى) انسان را به ياد پيامبران زن هفتگانه يهود يا حداقل ديگرانى چون ريوقا، ساره، يائل و ... مى اندازد. شخصيت بانو «سوسانو» بسيار شبيه «دبورا» پيامبر زن يهودى است كه بنابر فصل هاى چهار و پنج كتاب شوفطيم از مجموعه عهد عتيق بر سربازان سيسرا پيروز مى گردد يا اقدامات تجارى وى «گراسيا ناسى» زن تاجر معروف يهودى و عامل اصلى نفوذ يهوديان در دربار عثمانى را در خاطر زنده مى كند. بانو سويا (همسرجومونگ) نيز كه ابتدا به اسارت مى رود، ولى پس از بازگشت به خاطر اهداف عاليه قوم همسرش از معرفى مجدد خود سرباز مى زند، انسان را ياد داستان «هدسه» كه بنابر فيلم صهيونيستى «يك شب با پادشاه» به زور از خانه عمويش مردخاى ربوده شد و به همسرى خشايار شاه درآمد، مى اندازد.

در بررسى شخصيت هاى زن اين سريال، از هدسه كه با نفوذ در دربار ايران، مقدمات قتل ۷۷۰۰۰ ايرانى را فراهم كرد، بگذريم (كه شرح آن در دفتر استر از مجموعه عهد عتيق آمده است)، به ياد «ركسلانه» يا «خرم سلطان» يهودى مى افتيم كه با نفوذ در دربار سليمان، پادشاه عثمانى به همسرى وى درآمد و با قتل وليعهد «مصطفى» بالاخره منجر به قتل سلطان سليم دوم و شعله ور شدن آتش فتنه جنگ هاى ايران و عثمانى شد. در ديالوگ هاى اين سريال، فراوان عبارت آوارگى، اسارت، سرزمين مادرى و تاريخى، كوچ و ... به چشم مى خورد كه همگى يادآور فرازهايى از تورات است.

جومونگ براى دفاع از خود، حق دارد از سلاح هاى نامتعارف زمان خودش مانند شمشير فولادى، بمب هاى آتشزا و ... عليه دشمنان خود استفاده كند تا جايى كه بيننده، اين برترى تسليحاتى را نوعى حق مسلم وى مى داند كه حاصل هوشمندى و تخصص كارگزاران اوست.

دشمن اصلى جومونگ، امپراتورى چينى ها يا همان «هان» است كه سربازهايش با پرى كه روى كلاهخودهايشان دارند، بى شباهت به جنگاوران مسلمان نيستند. منطقى هم به نظر مى رسد. بايد در مقابل نفوذ روز افزون اقتصادى چينى هاى كمونيست در مقابل ايالات متحده كه ۸۰ درصد ثروتش در اختيار جمعيت حداكثر ۶ درصدى يهوديان است، ايستاد. يكى از اين راه ها، قدرت گرفتن كره به عنوان متحد آمريكا و اسراييل در حياط خلوت چين است.

توجه بيش از حد اين سريال به مقوله تجارت، بى شك براى يهوديان زرپرست، زيبنده تر است تا شينتويست ها و مائويست هاى روح گراى شرق آسيا، شايد هم صهيونيست نمى تواند قبول كند كه پيروان مكتب كمونيسم (چين) امروز اينگونه در اقتصاد آزاد جهان جولان دهند.

لابد كره هم به عنوان هم پيمان ايالات متحده و اسراييل با توجه بيش از حد به مقوله تجارت در اين افسانه تازه ساز (!) به دنبال ايجاد مقدمات فرهنگى جهت سرازير كردن هر چه بيشتر توليدات خود در كشورهاى هدف (مانند ايران) است؛ چرا كه مناسبات اقتصادى ۱۲ ميليارد دلارى بين ايران و كره و نيز داشتن مقام سوم صادرات به ايران، چشم طمع چشم بادامى هاى كره اى را هر چه بيشتر به سوى اين مرز پرگهر جلب كرده است.

اين در حالى است كه نوادگان جومونگ بارها در مجامع بين المللى همداستان با آمريكا و اسراييل، فعاليت هاى صلح آميز هسته اى ما را محكوم كرده اند، راستش من خودم هم نمى فهمم چرا بايد بازارمان را در اختيار كشورى بگذاريم كه حقوق مسلم ما را قبول ندارد. البته اين تنها گزاره اقتصادى - تجارى اين مجموعه نيست بلكه موارد ديگرى همچون نقش شركت گوگل در القاى تبليغات غير مستقيم نيز در اين سريال مشهود است.

آنجا كه قرار است امپراتورى نو بنياد جومونگ «گوگورى يو» نام گيرد، بيننده را به ياد تبليغات و شايعات گسترده مبنى بر تاسيس كشورى به نام گوگورى يو يا گوگ لند در جزيره اى G شكل «لوگوى اصلى شركت گوگل» در اقيانوس آرام از سوى مديران گوگل مى اندازد.

البته شايد سخت باشد اگر بگويم حرف G از نمادهاى اصلى فراماسونرى است يا اينكه نرم افزار google earth هيچگاه آنگونه كه پايگاه اتمى نطنز را به وضوح مشخص كرده پايگاه اتمى ديموناى اسراييل را به دلايل امنيتى تصوير نكرده است. نمى دانم شايد اين هم از ترفندهاى اقتصادى بانو سوسانو و جومونگ باشد!

البته با تمام تلاش و زبردستى كه نويسندگان و دست اندركاران كره اى- اسراييلى اين مجموعه به خرج داده اند، هيچگاه نخواهند توانست اسامى برخى شخصيت ها و كاراكترهاى اين سريال مانند «مگول»، «يا گاك» و «ماگاك» را كه از ديدگاه ترمينولوژى يا اصطلاح شناسى همان «مغول»، «ياجوج» و «ماجوج» خودمان هستند، با پوشش فرهنگى بپوشانند؛ چرا كه همواره در پشت اين اسامى قتل و غارت، خونريزى و توحش نهفته است. البته بد نيست بدانند كه مردمان اين سرزمين همان صاحبان فرهنگى هستند كه از مغول ها، مسلمان ساختند و بنا بر برخى تفاسير اين ذوالقرنين يا كوروش ايرانى بود كه اسلاف و اجداد آنها يعنى ياجوج و ماجوج را از اين سرزمين بيرون راند. به هر حال اگر يكى از قسمت هاى اين سريال را از دست داديد، چندان نگران نباشيد چون صدا و سيما آن را سه بار برايتان پخش خواهد كرد!

برنامه‌ی سفر قم و جمكران 1388

با سلام خدمت يكايك دوستان گرامی،

Photo by: Hosein Zoodfahmبر اساس هماهنگی‌ها و برنامه‌ريزی‌های صورت گرفته، برنامه‌ی سفر نيم‌روزه‌ی دوره به شهر مقدس قم و مسجد جمكران، به شرح زير برگزار خواهد شد:
زمان حركت: چهارشنبه 4شهريورماه، ساعت 13:۴۵ از محل دبيرستان احسان.
برنامه به ترتيب زيارت حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها)، رفتن به مسجد مقدس جمكران و افطار خواهد بود.
برنامه‌ی افطار در خانه‌ای كه فراهم شده، ترتيب داده می‌شود. همچنين زمانی در حدود يک ساعت برای گفتگو و استراحت پس از افطار مهياست.

:: نمازخانه‌ی دبيرستان از حدود ساعت ۱۳ در مدت محدودی برای اقامه‌ی نماز ظهر و عصر قابل دسترسی است.
:: دوستاني كه هنوز هزينه‌ی 13000 تومانی سفر را نپرداخته‌اند، لطفاً هرچه سريعتر بدان اقدام كنند.
:: عدم تأخير دوستان در مواقع مختلف سفر (خصوصاً در آغاز آن) موجب بهره‌مندی بيشتر از زمان و عدم آه و نفرين و ناله‌ی سايرين خواهد شد.

.: هرگونه تغيير در برنامه‌ی فوق، از طريق سايت به اطلاع دوستان می‌رسد .:

با آرزوی توفيقات بيشتر از پيش در ماه مبارک
التماس دعا، موفق باشيد.        

نمایشگاه قرآن

گروه ابوتراب ارائه می نماید:

عرضه ی کتب تخصصی امیرالمؤمنین علیه السلام همراه با معرفی سایت ابوتراب در نمایشگاه قرآن غرفه ی حنیف.(تمامی کتب با 30% تخفیف ویژه نمایشگاه عرضه خواهند شد)

www.aboutorab.com

سفر قم و جمكران 1388

با سلام

با توجه به برنامه‌ی سفر نيم‌روزه‌ی قم و جمكران كه در روز چهارشنبه ۴ شهريورماه پس از اذان ظهر ترتيب داده شده است، از تمامی دوستان دوره درخواست می‌كنيم چنانچه نظر و يا پيشنهادی پيرامون زمان‌بندی و يا محتوای بخش‌های مختلف سفر دارند، در همين يكی - دو روز اخير مطرح نمايند.

در اين باره، نكات زير را در نظر بگيريد:
۱. زيارت حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) و رفتن به مسجد جمكران از ضروريات سفر است.
۲. مسافت زمانی تهران تا قم (با اتوبوس) چيزي در حدود ۲ تا ۲:۳۰ ساعت است، و همچنين اتوبوس مسافت قم تا جمكران را در حدود ۲۰دقيقه می‌پيمايد.
۳. برای مكان افطار، علاوه بر رستوران، خانه يا حسينيه هم قابل دسترسی می‌باشد.

به دنیای من بیایید،دنیای وارونه

من عاشق گوشی نوکیا n81 بودم تا وقتی که n86 تولید نشده بود.

من عاشق منچستر یونایتد بودم تا وقتی که تو فینال جام باشگاه ها از بارسلونا نباخته بود.

من عاشق سینما بودم تا وقتی که ،دقیقا یادم نیست تا کی.

من عاشق بحث کردن بودم تا وقتی که دوستام رو تو بحث نرنجونده بودم.

من عاشق علم بودم تا وقتی که لذت درون قدرت رو نفهمیده بودم.

من عاشق قدرت بودم تا وقتی که فساد پنهان درونش رو ندیده بودم.

من عاشق یک دختر بودم تا وقتی که .... .

من عاشق اطرافیانم بودم تا وقتی که بهم دروغ نگفته بودن.

من عاشق خودم بودم تا وقتی که دیگه نتونستم اشتباهاتم رو ببخشم.

من عاشق دینم هستم تا وقتی که اعتقاد دارم:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا

متن کامل مصاحبه تلویزیونی آقای میرحسین بعد از انتخابات!!!!!

با حسن نیت آقا حداد و رفقا در مجلس، امکان پخش برنامه زنده تلویزیونی آقای سبز برای پاسخگویی و صحبت با مردم، کلا از بین رفت. از آن طرف چاپ بیانیه و نامه و اینا، که توسط آقای میرحسین نوشته شده باشد، در روزنامه‌ها معذوریت دارد. برای همین و به منظور شفاف‌سازی یک چیزهایی که در تاریکی قرار دارد، ترتیب یک مصاحبه را با آقای موسوی دادیم که متن آن، عینا و واو به واو (البته قبل از حذف شدن در چاپخانه) برای درج در تاریخ منتشر می‌شود.

 

آقای مجری: بینندگان عزیز، طبق قانونی که ما پیش از شروع برنامه با آقا عزت تنظیم کردیم، علاوه بر اینکه هر حرفی که کاندیدای حاضر علیه کاندیدای غایب می‌زند، هر حرفی هم که این کاندیدا راجع به خودش یا علیه خودش هم بزند یا درباره هر کس دیگری حرف بزند یا اصلا حرفی نزند، به هر حال یکی، دو ساعت وقت برای کاندیدای غایب در نظر می‌گیریم! خب، آقای میرحسین! با بینندگان سلام و علیک کنید.

میرحسین: من ضمن عرض سلام خدمت بینندگان...

آقای مجری: ببینید من قبلا هم گفتم هرگونه اشاره مستقیم یا غیرمستقیم به کاندیدای غایب این حق را برای او به وجود می‌آورد که یک ساعت بیاید و تنهایی خودش حرف بزند.

میرحسین: من از شما تعجب می‌کنم. من چه چیزی... اشاره مستقیمی به کاندیدای غایب کردم؟

آقای مجری: شما گفتید «خدمت بینندگان!» و همه می‌دانیم که هرگونه خدمت در طول تاریخ 600هزار ساله ما، فقط توسط کاندیدای غایب صورت گرفته است.

میرحسین: من از شما تعجب می‌کنم من فقط داشتم خدمت مردم سلام...

آقای مجری: ببینید آقای موسوی، شما باز هم گفتید «خدمت مردم! تا همین الان یک ساعت و 20 دقیقه ما وقت برای کاندیدای غایب در نظر گرفتیم برای دفاع از خودش.

میرحسین: ما کلا پنج دقیقه است داریم حرف می‌زنیم، شما یک ساعت و 20 دقیقه وقت برای ایشان در نظر گرفتید؟

آقای مجری: بله.

میرحسین: من همین جا خدمت... منظورم این است که من همین جا با مردم یک موضوعی را مطرح می‌کنم. در انتخابات باشکوه چند هفته پیش، در صندوق‌های رای چیز کردند و انتخابات را به چیز کشیدند. من همین جا با شما مردم فهیم مطرح می‌کنم که حضور شما در خیابان‌ها یک حماسه بزرگ بود و هست و کسانی که به شما چیز گفتند خودشان را چیز کردند.

آقای مجری: آقای میرحسین اینکه شما همه‌اش از چیز استفاده می‌کنید درست نیست. چون ما متوجه منظور شما نمی‌شویم و نمی‌توانیم از حق کاندیدای غایب پاسداری کنیم.

میرحسین: شاعر می‌فرماید من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو. این چیزها رمز و رازی بین من و مردم است. خود مردم بلد هستند، کلماتی را که من بگویم چاپ نمی‌شود یا از تلویزیون پخش نمی‌شود را جایگزین کنند.

آقای مجری: از لحاظ قانونی هم درست باشد از لحاظ ما درست نیست که شما برای مردم شعر بخوانید. ما چه گناهی کردیم که جز آماری که توسط دانشمندان جوان این مملکت در فتوشاپ درست شده است، زبان چیز دیگری را نمی‌فهمیم؟ به هر حال به شما اخطار می‌کنم که دیگر از شعر استفاده نکنید.

میرحسین: به هر حال شما هم آدم چیزی هستید. این را مردم هم می‌دانند. در تمام این روزها با انتشار گزارش‌های‌تان در چشم مردم زل زدید و چیز گفتید. به مردم چیز گفتید. در حالی که خودتان از چیزی که به مردم گفتید چیزترید. مردم ما با حضور میلیونی‌شان و با سکوت‌شان ثابت کردند...

آقای مجری: شما دیگر دارید مرا عصبانی می‌کنید. ما به خاطر این کار شما یک برنامه 24 ساعته زنده برای کاندیدای غایب درنظر می‌گیریم. از طرفی شما می‌گویید مردم با حضور میلیونی‌شان... باید یادآوری کنم طبق گزارش‌هایی که از 20:30 پخش شده و دور کله مردم هم خط کشیده شده است، آن اراذل و اوباش نه تنها سه میلیون نفر نبودند که کلا هزار نفر بودند که آقای فرمانده گفت همه‌شان را هم دستگیر کرده‌اند.

میرحسین: شما می‌گویید هزار نفر اراذل و اوباش؟ اما من همین جا مطرح می‌کنم که در راهپیمایی‌ها بودم و جمع میلیونی مردم را از نزدیک دیدم.

آقای مجری: فکر می‌کنید مردم حرف شما را باور می‌کنند یا حرف راستگوترین راستگویان، صادق‌ترین صادقان، بی‌طرف‌ترین بی‌طرفان، صداوسیمای آقا عزت اینها را، که به صورت 24 ساعته و شبانه‌روزی مشغول معرفی خس و خاشاکی است که به خیابان‌ها می‌آیند.

میرحسین: من همین‌جا مطرح می‌کنم خس‌و‌خاشاک چیز است. دشمن این خاک چیز است.

آقای مجری: چیز است، چیز است... یعنی چی چیز است؟ شما دارید غیرمستقیم حق کاندیدای غایب را از بین می‌برید.

میرحسین: بنده نه کانال تلویزیونی دارم، نه روزنامه دارم، نه امکان استفاده از هواپیما و هلی‌کوپتر دارم، سایت‌های اینترنتی هم که فیلتر شده... مردم خودشان دیدند تنها ابزاری که برای بنده و آقا مهدی مانده تا با مردم حرف بزنیم، یک بلندگوی دستی است که نمکی‌ها از آن استفاده می‌کنند. همین مانده که بلندگوهای دستی را هم از بازار جمع کنند. من همین جا مطرح می‌کنم که مردم شرایط و تفاوت‌ها را درک می‌کنند...

آقای مجری: ببینید، شما نمی‌توانید به جای مردم حرف بزنید. این حق فقط برای کاندیدای غایب لحاظ شده است که به جای ضمیر من از واژه مردم استفاده کند. به هر حال حدود چهار سال و یک ساعت، وقت اضافه برای کاندیدای غایب در نظر گرفته می‌شود تا از خودش دفاع کند. همین الان توی گوشی به من می‌گویند از این به بعد برای استفاده از تریبون تاثیرگذاری مثل بلندگوی دستی هم، باید درخواست مجوز کنید. حالا دیگر صحبت‌های پایانی‌تان را به عنوان خداحافظی بگویید.

میرحسین: من همین جا مطرح می‌کنم مردم می‌دانند که چیز بزرگی شده...

آقای مجری: نه دیگر، آقا لطفا میکروفن این آقا را قطع کنید... ممنونم عزت جان. اما شما، مشخص است شما از کجاها پول گرفته‌اید. مردم آگاه ما می‌دانند که «چیزیک واژه بیگانه به معنی پنیر است. و شما با این همه استفاده از واژه‌های بیگانه به رابطه خودتان با صهیونیسم اشاره می‌کنید. جزئیات این رابطه را هم اگر نمی‌دانید، فردا شب می‌توانید در 20:30 ببینید. به اطلاع مردم آگاه می‌رسانم که حق به هر حال با کاندیدای غایب است. تا برنامه دیگر خداحافظ.

اتل متل پهلوون ...

ابوالفضل سپهرابوالفضل سپهر، يکی از بازمانده‌های قافله‌ی رزمندگان هشت سال دفاع بود که چند سال پيش (در سال ۸۳) که در شرايط بسيار بد جسمی به سر می‌برد، بالاخره به مقام شهادت رسيد. 

شهيد سپهر يکی از شاعران دفاع مقدس بود که مجموعه‌ی سروده‌هايش مدتی پس از شهادتش با نام دفتر آبی منتشر شد. سروده‌های سپهر از لحاظ ادبی خيلی در سطح بالايی جای نداره ولی اون چيزی که موجب ارزش اونه محتوا و شفافيت و صداقت موجود در اونهاست. شايد بخش‌هايی از اونها رو شما هم با نام "اتل متل يه بابا" شنيده باشيد.

گفتم که به مناسبت روز جانباز، يکی از اون سروده های او که با این روز متناسبه رو اينجا بياورم، پس ادامه‌ی مطلب رو اگر حوصله داريد، بخونيد.

ادامه نوشته

و خدایی که در این نزدیکی است...

بر روی تپه ای بلند ایستاده بود. صورت چروکیده و خسته اش نمایشگاهی از تجربیات تلخ و شیرین زندگی بود. نگاهش گاهی به آسمان بود، گاهی به جلو. محاسن سفیدش را دستی کشید و گفت: "نمیخواهی دست از سر من برداری؟ میبینی که، پیر و فرتوت شده ام. این دم آخری رهایم کن!"

آن یکی بر روی تپّه ی روبرویی ایستاده بود. نگاه شیطنت آمیزی داشت. چهره اش عبوس بود. ابروانش را در هم فرو کشید. با عصبانیت دستش را به سمت درّۀ میان دو تپّه نشانه رفت و گفت: "اگر دستم به تو برسد جایت آنجاست"

ترس در وجودش شعله گرفت. تنش لرزید. دلش گرفته بود. مثل بچه ها شده بود. دلش میخواست پایش را بر زمین بکوبد و بگوید: "من کمک می خواهم". شیطان، رو در رویش ایستاده بود و تهدیدش کرده بود.

دلش می خواست مثل بچه ها پایش را بر زمین بکوبد و بگوید من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است.

بچه که نمی داند خدا را نمیتوان دید. توجیه منطقی هم سرش نمی شود. راستی، ماجرای موسی و شبان را شنیده ای؟!

 

جوان است. دلش شکسته. سرش روی زانوی راستش قرار دارد. موهای به قول امروزی ها فشن کرده اش، شلوار لی اش را سیاه کرده. کتانی هایش را از پا در آورده و به اطراف انداخته. گریه می کند. بچه ها می گویند شکست عشقی خورده.

هر از گاهی سرش را بلند می کند و نسیم گرم تابستان چشمان کبودش را می سوزاند.

نزدیک که رفتم، شنیدم که مانند کودکان گریه می کرد و می گفت: " من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است."

 

این روزها حالم، همچون نهال خشکیده ایست که پیش از این آفتاب بر آن می تابیده، و اکنون از بی آبی و بی نوری رمق در جانش نمانده. همۀ امیدم به شنیدن پژواکی است که صدها سال است در انتظار شنیدن آن، غارنشینان بی آب و بی نوری همچون من، رمقی در جانشان نمانده. و همچون طفلی درمانده فریاد میزنم...

و من "خدا" را می خواهم. خدایی که در این نزدیکی است...

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

در گریز از صدای "ب"

راهش را یاد گرفته ام. همین که صدای "ب" می آید سرم را می کنم توی لجن. خیلی سخت نیست. جوری سرم گرم می شود که بو و گندش را اصلا نمی فهمم. کرم ها، بچه غورباقه ها، وزغ های بزرگ، بقیه ی آن ها که سرشان را مثل من کرده اند تو. کم که نیستیم. اهالی مانداب! خیلی زیادیم... تا چشم کار میکند و گوش می بیند... اهالی مانداب.

خودت که بهتر می دانی، از همه ی آن چه آفریده ای عاقل ترم. زرنگ تر! تا حس می کنم نزدیک است که بگویی "بخوان"، نزدیک است که صدا برسد، که نسیم بوزد، که باد بر شانه های من فرود آید، سرم را می کنم آن تو! زرنگی را سیر میکنی؟ می دانم که صدا به آن جا نمی رسد و گر نه کرم نمی شدند و این همه وزغ؟!

می خواهی بگویی "بخوان" و من پیش از آن که واژه را تمام کنی، در آغاز کلمه ات می گریزم. پی ام می گردی که مبعوثم کنی و همه ی غارهای تنهایی از حضورم خالی اند. حرایی نیست که بشود مرا در آن بر انگیخت.

عنکبوت هیاهو بر سردر همه ی تنهایی های من تار تنیده است و من روزها است سال ها است به نام آن که مرا آفرید هیچ نمی خوانم.

تلفن! حرف می زنم...ساعت ها. با یکی که اصلا برایم مهم نیست که چه می گوید. حتی مهم نیست چه می گویم. حرف هایی که نمی خواهیم بزنیم. از هر دری. حرف هایی که فقط برای نشنیدن صدای "ب" خوب اند.

پیتزا، رستوران، کافه، سوپر... تنوع زیاد شده؛ اصلا همین که پای قفسه ها بایستم و همه را ببینم و یکی را انتخاب کنم، خودش کلی وقت را گرفته. می شود لیس زدن بستنی و گاز زدن بلال را بیش تر طول داد، جوک های بیش تری گفت. خیلی کارها می شود کرد. من که دیگر مثل قدیم ها ساده نیستم که یک جا بنشینم تا آن حزن عمیق مثل مه بیاید و روی دلم را بگیرد و بعد... من حالا دیگر خیلی کارها بلدم.

کنار جوی ها و رود ها پی نگاه خیره ی من به زلال آب می گردی تا آن تلنگر بزر را به روحم فرود آری؟ من که گفته ام زرنگ شده ام.کنار رودخانه فقط اجاق می سازم، گوشت کباب می کنم و به دندان می کشم. زلال آب؟ "هه! هه!" من واقع گرا شده ام، رها از این حس های شاعرانه.

منتظری من با حسرت به کوره راه های بی سر انجام نگاه کنم و از شوق رفتن پر شور تا بگویی که چی گم کرده ام؟ نه! گذشت آن روزها!

من حالا در ابتدای کوره راه می ایستم و به بنگاهی محل می گویم: "چقدر خرج بر می دارد اگر بخواهم سنگ ها را از این راه باریک بالا ببرم؟ آن بالا می خواهم ویلا بسازم!"

منتظری که دلم تنگ شود، بغضم بگیرد، اشکم بریزد، سرم را بکوبم به دیوار، بنالم:

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو؟

این کارهای قدیمی ها بود. من اصلا نمی گذارم دلم تنگ شود. برای چی الکی ناله کنم؟ من خودم شده ام قال و مقال عالم. راحت! دیگر لازم نیست چیزی را بکشم. شدم خودش. شیرچه زدم تویش. تا ته ته! زور است؟ نمی خواهم رنج بکشم. می دانم که شنیدن، آغاز رنج است. "ای انسان تو رنج می کشی به سوی من، رنج کشیدنی" پس نمی خواهم بشنوم. همین جا مطلب را روشن کنم: من می خواهم دانه ی توی خاک باشم و همان جا بگندم. در آمدن از خاک سخت است؛ رنج دارد. به همین دلیل من هوس آفتاب و عطش نسیم را در خود کشته ام. دست از سرم بردارید.

بنده خودم نگاری شده ام که نگو و نپرس. هی می روم مکتب و خط می نویسم. به همه هم می گویم: "دنیا یعنی همین! مکتب و خط! غمزه و این چیزها قدیمی شده! حالا اگر سیر نمی شوید و مرتب حس می کنید چیزی کم است لابد کم خط می نویسید، بیش تر بروید مکتب! نفس عمیق بکشید، دوش آب سرد بگیرید. سعی کنید به خرافاتی مثل غمزه و الهام و این حرف ها فکر نکنید."

و باز تو مرا مبعوث می خواهی! برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم، و باز من می گریزم. از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند. من می ترسم.من از لرزش بعد از فرود واژه ها می ترسم.

از حرا فرود آمد. به خانه رفت. گفت: "برد بیاورید تا خود را بپوشانم" می لرزید، و می لرزید، چنان که بید در باد. باز صدایش کردی: "ای جامه به خود پیچیده! برخیز!"

من می ترسم. از لرزش بعد از فرود واژه می ترسم.از این که دیگر نگذاری لای جامه های به خود پیچیده ام بمانم. از این که بخواهی برخیزم. من میخواهم بخوابم. لای لایه هایم. من از برخاستن می ترسم.

تو مرا مبعوث می خواهی. برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم! و من می گریزم، از تمام آن چه مرا به نام تو می خواند.

Please enter yuor name

(اینجا تهران است)

   سلام

   از تمامی دوستان خواهشمند هستم که در موقع درج نظر اگر از دوستان هم دوره ای هستند با نام و نشانی قابل تشخیص نظر دهند و اگر از مهمانهای این سایت هستند یا در کنار نام خود عبارت (مهمان) را درج نمایند و یا در مطلبی که مینویسند به نوعی مهمان بودن خود را اعلام کنند.

   عدم توجه به موارد فوق که قبلا هم تذکر داده شده ایجاد مشکل می کند. مثلا در یکی از پست های اخیر دوستی با نام "طاها" نظر گذاشته بود و باعث شد خیلی ها او را با من اشتباه بگیرند این در حالی است که اولا بنده مدتها است به سایت سر نزده ام و ثانیا من همیشه با نام پدر نظر گذاشته ام .

   پیشاپیش از توجه تمامی عزیزان به موارد فوق تشکر میکنم.